<$BlogRSDUrl$>

Monday, July 16, 2012

رويكرد شاه اسماعيل به زبان تركي حركتي ملي گرايانه و ناشي از تقدس زبان تركي براي قزلباشان بود 

رويكرد شاه اسماعيل به زبان تركي حركتي ملي گرايانه و ناشي از تقدس زبان تركي براي قزلباشان بود

----------------------------------------------

تعليقه اي بر يادداشتي درباره زبان فارسي در عثماني

نقد
نسخه قابل چاپ

در پيشگفتار کتاب تازه انتشار يافته با عنوان فهرست دستنویس های فارسی کتابخانه ایاصوفیا (استانبول) از سيد محمدتقي حسيني، يادداشتي به قلم استاد تاريخ پژوه دکتر رسول جعفريان سلمه الله آمده که به نظر ميرسد قابل تأمل و بررسي باشد. در بخشي از اين نوشتار آمده است: <شاید یکی از طنزهای تاریخ ادب فارسی این است که سلطان سلیم و شاه اسماعیل که یکی نماد عثمانی و ترکی و دیگری نماد ایرانی و فارسی بود، درست برخلاف، اولی به فارسی شعر می سروده و شاه اسماعیل به ترکی. آگاهیم که عثمانی ها بخصوص فرهیختگان آنان، به یادگیری زبان فارسی افتخار میکردند و در گردآوری آثار فارسی ید طولانی داشتند. اهمیت زبان فارسی به عنوان زبان علم و ادب برای ترکان عثمانی کاملاً شناخته شده بود. آنان، اسلام را از فارسی یاد گرفته بودند و از این جهت نسبت به آن احترامی شایسته می گذاشتند. همین زمینه بود که بتدریج، نه تنها زبان فارسی را در دوایر علمی ترکی حفظ کرد، بلکه بسیاری از لغات آن را در دل زبان ترکی جای داد. با این همه، بتدریج، ترکان به سمت ملی گرایی رفتند و آرام آرام فارسی را کنار گذاشته روی ترکی تکیه کردند. در این شرایط بود که آثار فارسی در کتابخانه ها در حاشیه قرار گرفته و در حالی که در قرن دهم، شیخ الاسلام بزرگی چون ابن کمال پاشا، چندین اثر به فارسی نوشته بود، از قرن یازدهم به بعد، از نفوذ زبان فارسی در عثمانی کاسته شد و بتدریج رو به زوال گذاشت. >

بيان اين مطالب به قلم يکي از اساتيدي که عمده مطالعات و تحقيقاتشان روي مسايل و جريانهاي تاريخي تشيّع متمرکز است به نظر اندکي عجيب مينمايد! چه، کساني که مشخصاً روي موضوع "حروفيان و علويان" متمرکزند ميدانند که اين رويکرد عثماني به زبان فارسي، بخصوص در دوره هاي شاه سليم (918-926هـ) و فرزندش شاه سليمان قانوني (926-975هـ)، نه تنها يک "طنز تاريخي" بلکه اتفاقاً توطئه اي هوشمندانه و سياسي بوده است و تا زماني که اين رويکرد در دربار عالي باب باقي بود (تا قرن 11 و 12هـ که سلسله صفوي به ضعف گراييد) اين روند توجه به اين زبان همچنان ادامه داشت و اتفاقاً پاسخ به اين سؤال تعيين کننده است" علت اصلي فراز و فرود فارسي نويسي و فارسي سرايي و توجه خاص به آن زبان در کل دوره 700 ساله عثماني، چرا دقيقاً مربوط به همين دوره دويست ساله ظهور تا افول صفويه است؟ آيا اوج توجه به اين زبان بخصوص از سوي کساني وابسته به حاکميت، مانند شيخ الاسلام ابن کمال پاشا (د. 940هـ) در راستا و پيشبرد همين سياست راهبردي عثماني در قرن دهم نبوده است؟

شايد بتوان چنين گفت که مشخصاً رويکرد شاه اسماعيل به زبان ترکي در ابتداي امر همزمان با تشکيل دولت صفوي، هم رويکردي مذهبي (= علوي گري) منبعث از تقدس زبان ترکي نزد علويان آناتولي داشته و هم حرکتي ملي گرايانه براي جذب حداکثري توده‌هاي هم مسلک خود (= قزلباشان) در آناتولي بوده است که به هر حال براي تقويت پايه هاي قدرت خود هنوز به حمايت آنان سخت نياز داشت؛ اما رويکرد شاهان صفوي به زبان فارسي از دوره شاه طهماسب به بعد رويکردي مذهبي (= تشيع امامي) بوده است و هم سياسي (با نيت درهم شکستن توطئه عثماني)؛ اما بدون ترديد رويکرد حداکثري شاهان عثماني به زبان فارسي صرفاً رويکردي سياسي بوده است که به نظر ميرسد شاهان صفوي با درايت و درکي به موقع از توطئه پشت پرده عثماني در اقبال حداکثري غيرمعمول به زبان فارسي، به سرعت به تقويت زبان فارسي در داخل ايران نمودند!

در تبيين مطلب بايد گفت که از زمان پيدايش جريان غالي شيعه حروفيه که در محدوده ايران آن روز و با زبان فارسي نضج يافت، اين زبان به تدريج کارکردي مقدس يافت، چرا که متون مقدس آنان از جاودان کبير و صغير تا رسائل و مقالات سيّد فضل الله نعيمي استرآبادي همه و همه به زبان فارسي نوشته شده بود. پس از قلع و قمع حروفيه در حوزه جغرافيايي ايران، از سوي تيمور و فرزندانش در اواخر قرن هشتم و مشخصا از سال 830هـ به بعد پس از قضاياي ترور نافرجام شاهرخ ميرزا تيموري توسط احمد لُر حروفي، حروفيان به جهت مهيا بودن شرايط مناسب در آناتولي و پذيرش از سوي تصوف آناتولي و مشخصاً بکتاشيه به تدريج مجبوراً به سمت آناتولي رفتند. در اين دوره که بکتاشيه از طريق باليم سلطان بيشترين تأثيرپذيري را از آموزه هاي مسيحيت (نسطوري و يعقوبي) دوره تکاملي خود (جدايي از جريان شيعي) را تجربه ميکرد، حروفيه و تعاليم آنان نيز مشخصاً به توسط سيد عمادلدين نسيمي (که برخي از اشعارش نيز ترکي بود) و سيد عبدالاعلي اصفهاني ممزوجاً با آن روند، بر پيکره علوياني که از دوره اورخان غازي با عنوان يني چريان به حکومت نزديک شده بودند، تزريق ميگرديد.

بايد دانست با اينکه زبان فارسي با حضور مولانا جلال الدين رومي و سيد محمدخراساني نيشابوري مشهور به حاجي بکتاش ولي در اوايل امر کارکردي مقدّس نزد بکتاشيان آناتولي يافته بود و تقريباً تمامي آثار مکتوب اوليه بکتاشيان با اين زبان نگارش يافته بود، اما شايد پس از روشن شدن اختلافات فکري بين مولانا و حاجي بکتاش ولي که افلاکي هم در مناقب العارفين به مواردي از اين اختلافات اشاره نموده، مشخصاً پس از مرگ حاجي بکتاش ولي و حضور رسمي بکتاشيه صوفي در دستگاه عثماني با عنوان "يني چري"، به تدريج زبان فارسي موقعيت مذهبي و نسبتاً مقدّس خود را نزد بکتاشيان از دست داد. تقريباً از اين دوره به بعد تمامي متون مذهبي علويان به زبان ترکي نوشته شد و از آن ايام تا بحال هم متون ادعيه و اشعار و ذکر و همه آنها در جمخانه ها به زبان ترکي خوانده ميشود.

پس از حضور جدي حروفيه در آناتولي و هضم و حل حروفيه و عمده تعاليم آنان در بکتاشيه، با اينکه به نظر ميرسد مدّت بسيار محدودي زبان فارسي ـ به جهت وجود متوني از حروفيه ـ نزد علويان کارکردي مذهبي داشته است و کساني مانند عبدالمجيد فرشته و رفيعي و مثالي و امثالهم به اين آثار توجهي جدي داشتند و به شرح آن آثار پرداختند که مرحوم گلپينارلي در پژوهه خود (متون حروفيه) به مواردي اشاره داشته؛ اما به تدريج زبان مقدس علويان آناتولي، به تدريج بر فارسي غلبه نمود و نکته اي که حائز اهميت است براي مانحن فيه دقيقا عنايت به همين مسأله است که "زبان ترکي همواره نزد علويان زباني مقدس داشته است".

جملگي ميدانيم که نيآکان صفويه صوفي نزد قزلباشان و بکتاشيان آناتولي جايگاهي ويژه داشته است و اينکه شاه اسماعيل صفوي ـ که پيشتر به جريان غالي آناتولي منتسب بوده ـ تنها به زبان ترکي شعر ميسروده است شايد هم به اين جهت و نيز به اين دليل باشد که به هر حال زبان ترکي، زبان توده‌هايي از علويان آناتولي بود که دولت و قدرت و اقتدارش را از آنها ميدانست که البته به نظر ميرسد اين مسأله نيازمند پژوهش بيشتري است. اما نکته اي که در موضوع مورد گفتگو بايد عنايت داشت اين است که با توجه به اقدام شاه اسماعيل صفوي در تشکيل دولت صفوي ـ بر خلاف اخلاف بعدي وي که در ادامه توضيح خواهم داد ـ به نظر ميرسد وي به زبان ترکي به عنوان يک زبان مذهبي (= نماد علوي گري) بر مبناي تعلقات درون مذهبي خود عنايتي ويژه داشت که به هر حال اين زبان در اين دوره (مشخصاً اواخر قرن نهم و اوايل دهم هجري) در آناتولي کارکردي مذهبي براي علويان داشته است و در اين ميآنه، ياووز سليم، وقتي در سال 918هـ به قدرت ميرسد يکي از استراتژيهاي هوشمندانه وي درهم شکستن و تضعيف عقبه سياسي و فرهنگي صفويه در آناتولي بوده و طبيعاً يکي از آنها زبان رسمي علويان (= ترکي) و ديگري تبعيد آنان به بالکان و امثالهم و به تبع آن قطع ارتباط آنان با صفويه و بالمآل تقويت زبان فارسي به عنوان زبان رسمي سنيان ايراني و به تبع آن جذب مخالفان سني به عثماني مانند مصلح الدين لاري و امثالهم، براي ايجاد شکاف بين توده‌هاي ايراني وفادار به اهل سنت و شيعيان جديد در درازمدت بوده است که البته با درايت و هوشمندي صفويه در بدست گرفتن حربه از دست دشمن، با حمايت از زبان فارسي، به نظر ميرسد اين تير عثمانيان که اهدافي وراي آن مد نظر آنان بود، به سنگ بخورد! اما اينکه گفته شود زبان فارسي همواره در دربار عالي باب داراي چنين چايگاهي کاريزما بوده است: <آگاهیم که عثمانی ها بخصوص فرهیختگان آنان، به یادگیری زبان فارسی افتخار میکردند و در گردآوری آثار فارسی ید طولانی داشتند. اهمیت زبان فارسی به عنوان زبان علم و ادب برای ترکان عثمانی کاملاً شناخته شده بود. آنان، اسلام را از فارسی یاد گرفته بودند و از این جهت نسبت به آن احترامی شایسته می گذاشتند> محل تأمل است! دست کم آنچه که بايستي مورد توجه قرار گيرد اين است که توجه ويژه شاه سليم و شاه سليمان در قرن دهم هجري به زبان فارسي مبتني بر يک هدف سياسي بوده است اما دلائل اين رويکرد ناگهاني و حداکثري عثمانيان به زبان فارسي در قرن دهم دقيقاً چه بوده است؟ مسأله اي است که نيازمند پژوهش بيشتر است.

به هر تقدير در شروع صفويه بدون ترديد زبان ترکي منبعث از همين تفکر علويان آناتولي (= خواستگاه فکري شاه اسماعيل)، از جايگاهي والا برخوردار بوده است. اما چرا به يکباره با به قدرت رسيدن صفويه در ايران اين رويکرد به زبان فارسي هم در عثماني به اوج خود ميرسد؟ جواب سؤال مذکور هر چه باشد مطلقاً نميتوان از اين حرکت هوشمندانه تعبير به "طنز" نمود! و اما ميبينيم با حضور هوشمندانه کساني مثل محقق کرکي ـ که هم از طرفي شناخت دقيقي از ضعفهاي جريان نصيريه و علويان و بکتاشيان داشتند و هم به جهت حضور طولانيش درون عثماني از ضعف و قوت آنان آگاهي داشتندـ از فرصت موجود بيشترين و عاليترين استفاده را کردند و آرام آرام با تبيين دلائل و کارهاي ممتد فرهنگي خلاءهاي ديني نزد علويان همچون انحرافاتي مانند بي نمازي و شراب و امثالهم را ـ که از برگرفته از مسيحيت آناتولي متقدم به تدريج داخل مذهب علوي گري شده بود و طبيعتاً صفويه و مشخصاً شاه اسماعيل هم از آن خصيصه مبرا نبود ـ طي دو مرحله (در دوره شاه اسماعيل و ديگري دوره شاه طهماسب) چند ساله لااقل مثلاً مسأله شراب علني را حل نمودند (اين کار فرهنگي حتي تا نيمه هاي قرن يازدهم به قدغن کردن شراب هم منجر شد) و جز رگه‌هايي از تفکرات و تعلقات جريان غالي علوي گري که در برنامه هاي شاه اسماعيل صفوي بوضوح قابل مشاهده است، ديگر از دوره شاه طهماسب به بعد لااقل به عيان ديده نميشود، يعني صفويه با آشنا شدن دوباره با جريان اصيل اماميه اثني عشري مجدداً به توسط محقق کرکي به اصل دورمانده خويش تدريجاً رهنمون شدند و حتّي مبارزه تدريجي با تصوّفِ خانقاهي که از زمان شاه طهماسب شروع شده بود در نيمه دوم سده يازدهم ديگر به اوج خود رسيد و نهايت تا اواخر صفويه اين روند به تعطيلي خانقاهها منجر شد و شايد علت اينکه صفويه با اينکه ترک زبان بودند از دوره شاه طهماسب به بعد ديکر سراغ نداريم شاهي، به ترکي شعري سروده باشد (جز ابيات چندي که از شاه عباس اول صفوي باقي مانده است) شايد همه و همه حاکي از آن باشد که صفويه با يک سياست راهبردي هر نوع توجه به زبان ترکي را با توجه به مسأله والاتر و مهمتري (= تشيّع امامي)، نوعي تقويت جرياني از علوي گري (= بکتاشيه) و تقويتِ مسأله خانقاه و ملي گرايي و امثالهم در عثماني ميدانستند و طبيعتاً آنان شايد توجه و توليد هر اثري به اين زبان را در آن مقطع نشانه اي از تعلق خاطر به عقبه فرهنگي خود (= جريان غالي علويان و حروفيان) در آناتولي ارزيابي ميکردند که شايد به باور آنان در آن مقطع تاريخي از خود عثمانيان سني نيز خطرناکتر به نظر ميرسيد! چرا که اين تعلقات و ارتباطات پادشاهان صفوي و نيز همه عشيره ها و تيره هايي مانند شاملو و استاجلو و تکلو و امثالهم که با حمايتشان به شاه صفوي اقتدار بخشيده بودند، اينک به جهت همين حمايت از شاه، مجبوراً از علويان آناتولي و همرزمان ديروز خود جدا شده و امروز رسماً امامي شده بودند، آنان را تهديد ميکرد و شايد همين مسأله توجه حداکثري به تشيع امامي، به تدريج چنان براي صفويان از اهميت بالايي برخوردار گرديد که آنان حتي حاضر شدند از عقبه فرهنگي خود در آناتولي که زماني صفويه با حمايت آنان قدرت و اقتدار گرفته بود، نيز دست بکشند. البته هستند افرادي از محققان که همچنان معتقدند اينکه صفويه جز روزهاي نخست، همواره بر زبان فارسي تأکيد داشته و هماره به تقويت آن زبان پرداختند، تنها به اين دليل بوده است که آنها "هر نوع تقويت زبان ترکي در دولت صفوي را تقويت فرهنگ عثماني سني ميدانستند" و دست کم اگر هم چيزي به اين زبان مينوشتند سعي ميتمودند با لهجه چغتايي بنويسند و نه با لهجه عثماني! در مقابل اين افراد شايد بهتر آن باشد که بگوييم زبان فارسي از آنجا که از اين مقطع تاريخي، ديگر زبان رسمي ايران شيعي محسوب مي‌گرديد و هر نوع تقويتِ آن زبان در آن مقطع تاريخي در حقيقت تقويت شيعه محسوب ميشده است، کما اينکه همين سياست راهبردي صفويه در ايران پس از انقلاب اسلامي نيز دنبال ميشود. البته در اين ميانه کساني غيرمطلع هستند که بر اين باورند که "توجه بيش از حدّ صفويه به زبان ترکي در ادامه باعث شد که از اواخر حکومت شاه طهماسب به بعد شاعران فارسي سراي از آنان رنجيده و به هند مهاجرت نمايند"! حال صرف نظر از اينکه ما کمتر شاعري از دوره صفويه سراغ داريم که آشنايي با زبان ترکي (زبان دربار صفوي) نداشته باشد، در عين حال محققان متفق القولند که جز شاه اسماعيل صفوي، ساير شاهان صفويه چندان کار جدّي در تقويت زبان ترکي (زبان خود) به خاطر همان دلائل مهمترِ پيش گفته، انجام ندادند.

پايان سخن اينکه موضوع "توجه حداکثري و نامتعارف به زبان فارسي (مشخصاً در قرن دهم هجري) در عثماني و همچنين عدم توجه تدريجي شاهان صفوي به زبان ترکي و عدم تقويت آن در دوره هاي پس از شاه اسماعيل ـ با اينکه هر دو سلسله صفويان و عثمانيان، ترک زبان بودند ـ شعرسرايي شاه اسماعيل به ترکي و شعر سرايي شاه سليم به فارسي پروسه هايي هستند که بدون ترديد نيازمند پژوهشهاي دقيق‌تري است و قطعاً نتيجه آن پژوهش‌ها هر چه بوده باشد بدون ترديد امري فراتر از يک "طنز تاريخي" مطرح در يادداشت استادنا دکتر جعفريان سلمه الله خواهد بود.

ارسال شده توسط حسین متقی در تاريخ دوشنبه 18 ارديبهشت 1391

Saturday, April 14, 2012


سرنوشت قزلباشان ترك در ايران و وضعيت امروزي آنها

مئهران باهارلي

سؤزوموز

همانگونه كه دينهاي زرتشتي و يزيدي به نوعي باور ملي به ترتيب فارسها و كردها بشمار رفته اند، قزلباشي-بكتاشي و يا شاخه تركي مذهب غالي شيعه علوي نيز باور ملي ميليونها تن از تركهاي تركيه، ايران و آزربايجان بشمار مي رود.

امروز مذهب علوي داراي چهار شاخه تركي (و يا قزلباشي- بكتاشي، ميان تركهاي ساكن در ايران، تركيه، آزربايجان، بلغارستان، عراق، سوريه و نيز آلبانيها در بالكان)، عربي (و يا نصيريه، نوصيري در ميان اعراب تركيه و سوريه، مذهب خانواده اسد)، ايراني-ايرانيك (و يا اهل حق، يارسان، ميان كردها، گورانها، زازاهاي تركيه، عراق و ايران)، جريانات بينابيني پانتئيست و وابسته (شيخيه، و جريانات مختلف وحدت وجودي مانند مولويه، نعمت اللهي، خاكساريه، ....) مي باشد. قزلباشيه، بكتاشيه، و مولويه امروزه سه جريان عمده علوي (غلات شيعه) در آسياي صغير، آزربايجان و بالكان را تشكيل مي دهند.

نصيريه (نام ديگر مومنيه، فلاح، نميري، حسيبي، انصاري، ...) و يا شاخه عربي مذهب علوي داراي زيرگروههاي شماليه (شاخه هاي حيدريه، شمسيه، غيبيه، ميميه، متوالي)، و قبليه (شاخه هاي غلزائيه، قمريه، عينيه) مي باشد.

نامهاي ديگر شاخه ايرانيك مذهب علوي و يا اهل حق، كه خود داراي گروههاي بابايادگاري، خموشي و ... غيره است؛ يارسان، گوران، شيطان پرست، داوودي، طائفه سان و .... مي باشد.

قزلباشان تركيه

با آنكه بخش بسيار بزرگ علويان عثماني بين قرون ١٤ تا ١٩ به ايران و آزربايجان مهاجرت كرده اند، با اينهمه تركيه با اقلا بيست ميليون پيرو هنوز داراي بزرگترين جامعه علويان جهان مي باشد. علويان تركيه و شبه جزيره بالكان از گروههاي بي شماري تشكيل يافته اند كه از مشهورترينشان تخته چي (آغاج اري)، چپني، ايشيق و سيراج ها را مي توان نام برد. همچنين بخشي از طريقتهاي سني ترك در شبه جزيره بالكان مانند بخشي از رفاعيها، سعديها، قادريها و ... به مرور زمان از دايره اسلام سني ارتودوكس خارج شده و با رد شريعت اسلام، علوي مذهب (از غلات شيعه) گرديده اند.

با دشمني عميق قزلباشان با خلافت عثماني و شريعت ستيزي ايشان، در پانصد سال گذشته در قلمرو عثماني به ويژه در تركيه، نام قزلباش مترادف كفر و الحاد و بي ديني شده بود. امروز نيز نام جديد علوي كه براي ناميدن آنها بكار مي رود، در اين كشور مترادف با حب علي، و در عمل سياسي به معني پيروي بي چون و چرا از ديدگاههاي آتاتورك و حمايت از جريانات چپ خلاصه مي شود. حزب سوسيال دمكرات جمهوريت خلق كه موسس آن شخص آتاترك است، از سوي علويان حزب شاه اسماعيل ناميده مي شود. طبق برخي از تحقيقات منتشر شده اخير، آتاترك نيز بر طريقت بكتاشي بوده است. علويان در تمام كشورهائي كه حضور دارند، از اركان سيستم لائيك و مبارزه ضدبنيادگرائي شمرده مي شوند. در تركيه نيز مي توان گفت كه تا دهه هاي اخير چپ ترك عمدتا علوي مذهب بوده است.

سرنوشت گروههاي قزلباش در ايران

در ايران پس از شكست چالدران و متعاقب آن با سياست آسيميلاسيون و سركوب مذهبي و تصفيه تركان قزلباش آغاز شده در زمان شاه عباس صفوي توسط روحاني شيعه فارس ملا محمد باقر مجلسي، سرنوشت گروههاي ترك قزلباش در چهار مسير جداگانه پيش رفته است:

١-توده ترك ساكن در ايران، بويژه بخشي كه در خاك آزربايجان ائتنيك ساكن هستند، به مروز زمان مذهب ملي خويش قزلباشي علوي را رها كرده و فرم تعديل شده مذهب فارسي-عربي شيعه امامي و يا جعفري را پذيرا شده اند. اين گروه علي رغم آسيميله شدن به لحاظ مذهبي در ميان فارسها، اغلب هنوز زبان ملي خود تركي را حفظ نموده است.

٢-گروههائي كه در تاسيس دولتهاي تركي قزلباش صفوي، افشار و قاجار اشتراك مستقيم داشته و در سازمان سياسي، اداري و نظامي اين دول تركي وارد شده بودند، تقريبا تماما و بي استثناء فارس شده و به مذهب شيعه امامي در آمده اند. مي توان گفت كه در ميان اين گروه از زبان و فرهنگ تركي تقريبا اثري نمانده است. حتي در سده گذشته بسياري از غدارترين دشمنان هويت و زبان و فرهنگ تركي در ايران از ميان اين دسته (اميني ها و خانواده هاي بيشمار قاجاري) بوده اند.

٣-گروه سوم، بقيه السيف شيعه سازي و قزلباش كشي شاه عباس و ملا مجلسي هستند كه تا به امروز توانسته اند در مقابل شيعه امامي و شيعه جعفري شدن مقاومت نمايند. اين گروه ترك قزلباش امروزه در ايران و آزربايجان با نامهاي گوناگوني از قبيل قزلباش، علي اللهي، شاملو، قاراقويونلو، قيرخلار، يئدديله‌ر، صوفولار، آبدال بگ، آتش بگ، قارداش، شاغي، سير طاليبي، نبيلي، هيممه‌تلي، نييازلي، ميلانلي، ميللي و ... ناميده مي شوند.

٤-گروه چهارم، عشاير ترك ساكن در آزربايجان و ايرانند. علاوه بر سه گروه فوق، تقريبا تمام عشاير ترك ساكن در آزربايجان و ايران مانند افشار، بئش اويماق (خمسه)، شاهسئوه‌ن. قشقائي، قاجار. بيات، شاملو، قاراپاپاق، لشني، .... تاريخا بر مذهب تركي قزلباشي بوده اند. اين گروهها همه در حال گذر به شيعه امامي فارسي اند.

اهل حق: تركان قزلباش مذهب ساكن در ايران و آزربايجان در بسياري از متون ايراني و فارسي به اشتباه گوران و يا اهل حق نيز ناميده مي شوند. در حاليكه اين نام مي بايد منحصرا و مختص گروههاي ايرانيك بكار رود. هر چند واژه اهل حق خود نخستين بار در متون تاريخي تركي قزلباشان مانند عماد الدين نسيمي، شاه اسماعيل ختائي و محمد فضولي ذكر شده است. گروه اهل حق كه كمابيش مانند قزلباشي تركي داراي منشاء متفاوت است، در ميان گروههاي ايرانيك زبان گوران، لك، كرد و لر رايج مي باشد. در ايران پس از شكست قزلباشان در جنگ چالدران، بعدها آغاز تصفيه و سركوب درازمدت ايشان از سوي روحانيت امامي فارس، تشديد شدن آن به عهد شاه عباس و قطع رابطه تاريخي قزلباشان ترك آزربايجان و ايران با بدنه اصلي توده هاي قزلباش آسياي صغير-عثماني، قزلباشان ترك تجريد شده در ايران و آزربايجان، تحت تاثير روزافزون آيين ايرانيك اهل حق قرار گرفته و با ايشان به يكجا با نام اهل حق ذكر مي شوند. مشابه حادثه فوق در خاك آسياي صغير بوقوع پيوسته است. بدين شرح كه گروههاي غلات و باطني ايرانيك زبان كرد و زازاي آسياي صغير-عثماني با مرور زمان مذهب تركي قزلباشي را پذيرفته و با قزلباشان ترك به يكجا تحت نام قزلباش ذكر مي شوند.

گروههاي بينابيني قزلباش-اهل حق: از آميزش دو مذهب قزلباشي تركي و اهل حق كردي، آئينهاي جديد بينابيني مانند آتش بگيها بوجود آمده است.

قزلباشان ترك عراق: نيمي از تركهاي عراق موسوم به توركمان، بر مذهب قزلباشي تركي اند كه خود از دو گروه اصلي صوفيان و درويشان تشكيل مي شود. نام عمومي و مشترك هر دو گروه قزلباش است. علاوه بر اين، بخشي از تركان علوي در عراق كه آغاز به تكلم به زبان ايرانيك گوراني نموده اند نيز علوي مذهب مي باشند. اينان از گروههاي ترك تبار قزلباش مذهب اما اكنون گوراني زبان شبك، باجوان (الهي). زنگنه، كاكائي (شامل سارلي، ابراهيمي) و روژباني و ... تشكيل شده اند.

قزلباشان ترك و يا علويان كه مانند ديگر غلات شيعه، طبق فقه شيعه و نيز سني مرتد و مهدور الدم شمرده مي شوند، مجبورا تقيه نموده، اعتقادات خود را پنهان مي نمايند، هميشه جعفري-امامي بودن خود را ادعا مي نمايند (اين خود به مروز زمان به جذب شدنشان در فرهنگ شيعه منجر مي شود) و مراسم مذهبي خود را نيز مخفيانه انجام مي دهند. با گذشت زمان كم كم از متن جامعه منزوي شده و ميراث آنها به سبب بيسوادي نه به صورت مدون، بلكه عمدتا سينه به سينه نقل مي شود. نتيجتا آئين و رسوم علوي قزلباشي تركي در ميان تركان ساكن در آزربايجان و ايران، تدريجا كمرنگتر ميشود. در ايران با به تحليل رفتن سريع علوي ها در شيعيان، عدم شناخته شدنشان به عنوان يك گروه مذهبي از سوي دولت و قطع رابطه تاريخيشان با جامعه علويان تركيه پس از سقوط سلسله قاجار، مذهب علوي قزلباشي تركي در آستانه نابودي كامل قرار گرفته است. چنانچه اكنون فقط حدود بيست درصد از تركهاي ساكن در سراسر ايران را علويان قزلباش مركب از علي اللهيهاي شهرنشين و روستائي و طوائف ترك و .... تشكيل مي دهند.

بسياري از تركهاي ساكن در جمهوري آزربايجان، آزربايجان جنوبي و نقاط مركزي و جنوبي ايران به لحاظ قومي طوائف كوچنده و روستائيان آسياي صغير و آناتولي هستند كه بدين نواحي كوچ نموده اند. حتي تركهاي آزربايجان جنوبي به سبب مركزيت دولتهاي قزلباش در آزربايجان جنوبي، نسبت به تركهاي آزربايجان شمالي به لحاظ تباري و زباني و مذهبي به تركهاي تركيه بسيار نزديكتر مي باشند. در تشكل تركهاي آزربايجان شمالي عنصر تركهاي شمالي مانند قيپچاق و تاتار نقش بيشتري داشته است. از اين زاويه، تركهاي ساكن در ايران مركزي و جنوبي كه بقاياي قزلباشان تبعيد شده عثماني –بالكان در جريان سركوب قزلباشان به دوران صفويه بدين مناطق مي باشند، نسبت به تركهاي جمهوري آزربايجان، هم به لحاظ زباني و هم به لحاظ فرهنگي و اعتقادي به تركهاي تركيه نزديكتراند.

گرچه‌يه هو!!!

Tuesday, February 21, 2012

SƏFƏVİ XAQANLARINDAN TÜRKCƏ YAZILI BƏLGƏLƏR
صفه‌وي خاقانلاريندان توركجه يازيلي بلگه‌له‌ر
Turkish Written Documents of Safavi Kings
اسناد مكتوب تركي از شاهان صفوي

بيرينجي شاه ايسماعيلˊين (١٥٢٤-١٥٠٢) توركجه اركله‌ت بويروغو
Birinci Şah İsmayıl`ın (1502-1524) Türkcǝ ǝrklǝt buyruğu
فرمان دولتي شاه اسماعيل اول (١٥٢٤-١٥٠٢) به زبان تركي
http://sozumuz.blogspot.com/2011/02/blog-post_7281.html

بيرينجي شاه تهماسب صفه‌ويˊنين (١٥٢٣- ١٥٧٦) عوثمانلي ايمپاراتورو ايكينجي سولطان سليمˊه (١٥٧٣- ١٥٦٦) گؤنده‌ردييي توركجه مكتوب
Birinci Şah Tahmasb Sǝfǝvi`nin (1523-1576) Osmanlı imparatoru İkinci Sultan Sǝlim`ǝ (1566-1573) göndǝrdiyi Türkcǝ mǝktub
نامه تركي شاه تهماسب اول صفوي (١٥٧٦- ١٥٢٣) به سليم دوم (١٥٧٣- ١٥٦٦) امپراتور عثماني سلطان
http://sozumuz.blogspot.com/2011/02/blog-post_3792.html

حوسئين شاه صفه‌ويˊنين (١٦٩٤-١٧٢٢) ساكسونييا دوقاسي و پولونيا قيرالي فئرئدريك اوگوستˊا (١٦٩٤-١٧٣٣) گؤنده‌ردييي توركجه مكتوب
Hüseyin Şah Sǝfǝvi`nin (1722-1694) Saksoniya duqası vǝ Polonya qıralı Feredrik Oqust`a (1733-1694) göndǝrdiyi Türkcǝ mǝktub
نامه تركي حسين شاه صفوي (١٦٩٤-١٧٢٢) به فردريك اوگوست نعل شكن (١٦٩٤-١٧٣٣) دوكاي ساكسون و پادشاه لهستان
http://sozumuz.blogspot.com/2011/02/blog-post_04.html

ايكينجي شاه عابباس صفه‌ويˊنين (١٦٦٦-١٦٤٢) شيروان به‌يله‌ر‌به‌يي "منوچئهرخان"ا يازديغي توركجه قورونتو
İkinci Şah Abbas Sǝfǝvi`nin (1642-1666) Şirvan bǝylǝrbǝyi Mǝnuçehr Xan`a yazdığı Türkcǝ qoruntu
امان نامه اي به زبان تركي نوشته شده از سوي شاه عباس دوم صفوي (١٦٦٦-١٦٥٩) به منوچهرخان بيگلربيگي شيروان
http://sozumuz.blogspot.com/2011/02/blog-post_2150.html

بيرينجي صفي شاه صفه‌وي (١٦٤٢- ١٦٢٨) طره‌فينده‌ن ١٦٣٠نجي ايلده آووستورييا ايمپاراتورو و ماجاريستان قيرالي ايكينجي فئرديناندˊا گؤنده‌ريله‌ن توركجه مكتوب
Birinci Sǝfi Şah Sǝfǝvi (1628-1642) tǝrǝfindǝn 1630uncu ildǝ Avusturya imparatoru vǝ Macaristan qıralı İkinci Ferdinand`a (1619-1637) göndǝrilǝn mǝktub
نامه تركي صفيشاه اول صفوي (١٦٤٢- ١٦٢٨) به فرديناند دوم (١٦٣٧- ١٦١٩) امپراتور اتريش و پادشاه مجارستان
http://sozumuz.blogspot.com/2011/02/blog-post_3091.html

عابباس-ي ثاليث صفه‌ويˊنين (١٧٢٠؟-؟؟١٦) آلاجا به‌يي مامالي عؤمه‌ر به‌ي`ه يازديغي توركجه مكتوب
Abbas Sâlis Sǝfǝvi`nin (16??-1720?) Alacabǝyi Mamalı Ömǝr Bǝy`ǝ yazdığı Türkcǝ mǝktub
نامه تركي شاهزاده عباس ثالث صفوي (١٧٢٠؟-؟؟١٦) به بيگ آلاجا، مامالي عمر بيگ
http://sozumuz.blogspot.com/2011/02/blog-post_1492.html

اوچونجو خاقان عابباس′ين توركجه قوشوقلاري
Üçüncü Xaqan Abbas`ın Türkcǝ qoşuqları
اشعار تركي شاه عباس سوم صفوي
http://sozumuz.blogspot.com/2011/02/blog-post_06.html

دده‌م اوغلو′نون دئييشله‌ري
Dǝdǝmoğlu`nun deyişlǝri
نفسهاي تركي عباس سوم صفوي
http://sozumuz.blogspot.com/2011/02/ddmoglunun-deyislri-nfslri-deyis-hsn-dd.html

Sunday, November 20, 2011

جنگ چالدران يكي از صفحات تلخ تاريخ تركي است

مئهران باهارلي

سؤزوموز



جنگ چالدران، تجربه اي تلخ و رخدادي درون تاريخ ترك است. اين جنگ برادركشي اي بين دو دسته از تركها و دو دولت تركي صفوي و عثماني است. مجادله شاه اسماعيل با عثماني بر سر حاكميت سياسي دنياي ترك آنروز و براي حاكم كردن مذهب تركي قزلباشي بود. جنگ چالدران در سير تاريخ سياسي و ديني بسياري از كشورها و خلقهاي منطقه از جمله خلق فارس و مملكت فارسستان تاثيرات تعيين كننده و ماندگاري داشته است. از جمله اين جنگ زمينه ساز تضعيف هر دو دولت تركي صفوي و عثماني و به قدرت رسيدن قوم فارس در ايران شد. بدين سبب نيز نه تنها رخدادي پرشكوه نيست، بلكه از همه جهت يكي از صفحات تلخ تاريخ تركي است.

بر خلاف آنچه برخي تاريخنويسان فارس ادعا نموده اند جنگ چالدران ربطي به سنتهاي شاهنشاهي ايران باستان و داستانهائي از اين قبيل نداشت. اردو و قوشونهاي قزلباشان صفوي مانند دولتهاي ديگر ترك و آزربايجاني پيش از خود آغ قويونلو و قاراقويونلو نه تنها بي ربط با ارتشهاي كهن ايران و ... است، بلكه به ارتش دولتهاي تورك عثماني – كه بر اساس سنن دو امپراتوري جا افتاده سلجوقي و بيزانسي شكل گرفته بود- و مملوك هم شباهت چنداني ندارد. اردو و قوشونهاي دولت قزلباش صفوي، بيشتر و بر خلاف آنها متكي به طوائف كوچنده ترك آسياي صغير، آزربايجان و بين النهرين، بيگانه با سنن دولتمداري و جنگ آوري غير تركي بود.

جنگ چالدران به لحاظ قوم شناسي جنگ، كارزاري بين تركهاي علوي صفوي (حكومت تبريز-آزربايجان) و تركهاي سني عثماني (حكومت استانبول-تركيه) بود. بر خلاف آنچه كه برخي از ملي گرايان فارس ادعا نموده اند، اين جنگ كوچكترين ربطي به عنصر قومي فارس و يا هيچ عنصر قومي ايراني زبان ديگري ندارد. دستجاتي از تالشها تنها گروه ايراني زبان پيوسته – آن هم در رده سپاهي- به قزلباشان ترك بودند. سپاه قزلباش كه متشكل از روملوها و استاجلوها و شاملوها ... بود و با سپاه عثماني در چالديران جنگيد اساسا از تركهاي تركيه مركزي و سوريه بود. در جنگ چالدران دو طرف جنگ نه تنها ترك بود، بلكه عمدتا ترك عثماني نيز بود. در يك طرف سپاه خاندان عثماني سني كه مركب از تركهاي يني چري بالكان بر مذهب علوي (بكتاشي) و در طرف ديگر سپاه خاندان صفوي غلات شيعه مركب از تركهاي قزلباش آسياي صغير بر مذهب علوي (قزلباشي). يعني جنگ چالدران بين دو دسته از تركهاي غالي شيعه عمدتا آسياي صغير در خاك آزربايجان واقع شده است و از دور و يا نزديك ربطي به ايرانيان ندارد. تنها ربط آن با ايرانيان اين است كه ايران نيز مانند هميشه تحت حاكميت دولت تركي قزلباشهاي آسياي صغير و آزربايجان يعني صفويان بود و نتايج و عواقب جنگ سرنوشت سياسي و مذهبي ايرانيان را را نيز به طرزي بنيادين تغيير داد.

جنگ چالدران به لحاظ سياسي، جنگي بين دو دولت و دو سپاه تركي- يكي به نمايندگي از طبقه شهرنشين تورك آسياي صغير كه بر مذهب اهل سنت بود و ديگري به نمايندگي از طوائف و روستائيان ترك باز هم آسياي صغير و آزربايجان كه به مذهب قزلباشي و باورهاي باطني غالي شيعي بود- است كه بر سر حاكميت سياسي منطقه در گرفت. يعني جنگ قدرتي بين دو دولت ترك همانند آنچه كه بارها و بارها پيش و پس از آن در تاريخ ترك در آسيا و اروپا رخ داده است.

به لحاظ مذهبي، جنگ چالدران شكست مذهب تركي قزلباشي در مقابل هم اسلام سني و هم اسلام شيعي و آغاز شيعي شدن قزلباشان ترك در ايران است. مذهب تركي قزلباشي آئينه تمام نماي تمدن و فرهنگ تركي آزربايجان و آسياي صغير و سنتزي بي همتا از شامانيسم-آنيميسم دده قورقود، خرمديني باي بك، ملامتيه شمس تبريزي، اخوت اخي ائوره‌ن خوئي، حروفيه فضل الله نعيمي و ديگر جريانهاي هترودوكس اسلامي و غيراسلامي عصر بود.

به لحاظ تركهاي آزربايجاني اين رخداد نقطه آغاز سير نزولي اي است كه تا امروز نيز ادامه دارد. حذف مذهب قزلباشي از جامعه ترك و مذاهب اسلامي، الحاق نواحي آزربايجاني شرق آسياي صغير به خاك عثماني، انتقال پايتخت از آزربايجان به فارسستان، ساقط شدن سلسله ترك قاجار، ... تنها چند نتيجه تالي اين جنگ اند.

بر خلاف ادعاهاي پان ايرانيستي، قزلباشان ترك نه تنها هيچ شعري از فردوسي را در جنگ چالدران به عنوان شعار بكار نبرده اند، بلكه كلمه اي فارسي نيز نميدانستند و حتي به زبان و فرهنگ فارسي هميشه با ديده تحقير مينگريستند. آنها تكلم به فارسي و پيروي از آداب اين قوم را كسر شان خود ميدانستند. در تاريخ از اين پديده از جمله به عنوان حميت اويماقيت تركي قزلباشان ياد ميشود. عناصر قزلباش صفوي به قزلباش بودن خود افتخار مي كردند و به ترك و تركمان بودن خويش واقف بودند. آنها دو نام ترك و قزلباش را با افتخار حمل مي كردند. سياح فرانسوي شاردن از سازمان يافتگي قزلباشان در قالب طوائف و تحت امر فرماندهشان خبر داده و اضافه مي كند كه "ايشان هميشه در نزد شاه صوفي خويش شاه اسماعيل صفوي بوده و به هيچ وجه كوچكترين اعتناء و علاقه اي به زبان فارسي و رسومات ملي ايراني نشان نمي دادند. اينان كه پشتيبانان واقعي سلطنت صفوي بودند و فرماندهانشان نيز از خود آنان بود، بدين نام قزلباش و نژاد ترك بسيار مغرور بوده و بدان فخر مي كردند و كساني كه از نژاد ديگر بوده اند را در ميانشان راه نمي دادند و با تات ناميدن ايشان، بر تمايز تباري و قومي خويش تاكيد مي كردند".

گرچه‌يه هو!!!

Tuesday, February 08, 2011

حوسئين شاه صفه‌ويˊنين (١٦٩٤-١٧٢٢) ساكسونييا دوقاسي و پولونيا قيرالي فئرئدريك اوگوستˊا (١٦٩٤-١٧٣٣) گؤندهرديييي توركجه مكتوب



نامه تركي حسين شاه صفوي (١٦٩٤-١٧٢٢) به دوكاي ساكسون و پادشاه لهستان فردريك اوگوست نعل شكن (١٦٩٤-١٧٣٣)



مئهران باهارلي








حوسئين شاه صفه‌ويˊنين (١٦٩٤-١٧٢٢) ساكسونييا دوقاسي و پولونيا قيرالي فئرئدريك اوگوستˊا (١٦٩٤-١٧٣٣) گؤنده‌رديييي توركجه مكتوب


فئرئدريك ائكسئدوس!


پولونييا و ليتوانييا و روسييا و پوروسييا و ماسقاوييا و سامئجييا و كييئوييا و لاتينييا و پودولييا و سيمولئنييا و سئوئرييا و قئرزئگووييا ويلايه‌تله‌رينين ايقباللي قيرالي حضره‌تله‌رينين دوستلوق و ويلا مراتيبيني موحته‌وا و صيدق مراسيمينه موبته‌ني اولان گول غونچا-يي كيتاب-ي موشگين نيقاب و شوكوفه-يي راقيمه-يي موآليفه‌ت اينتيسابلاري، بيره‌ر حين-ي گوزينده كيم حضره‌ت-ي كيبرييا-يي جلل و علا الطاف-ي بي اينتيها و اعطاف-ي بيحه‌دد و ايحصاسييلا بال-ي صفا مه‌آليميز شاخ-و باليندا نيشاط-ي بلابيلينين نه‌وا-يي فره‌ح افزاسي، ايشبو سلطه‌نه‌ت-ي گردون ائعتيلا هه‌واخاهلاري اوچون آفه‌ت-ي هوش و اينبيساط، عناديلينين ترانه-يي غم زوداسي بو سودده-يي سنييه-يي فله‌ك فرسا دئوله‌تجويلارينا باعيث-ي ايحتيظاز-ي روح و گوش ايدي.


ايره‌م بونيان اولان محفيل-ي اعلا و جننه‌ت نيشان گؤروله‌ن بزم-ي ديل گوشاميزدا يعقوب نوركيويس وسيله‌سي ايله خندان و عطيرفيشان اولماقلا معاني-يي رنگين و مضامين-ي ديل نيشيني ويداد اساسينا ايستيحكام و اولفه‌ت و ايتتيحاد بيناسينا تشييد-ي مالاكلام وئرمه‌كده‌ن غئيري، مرقوم-ي خامه-يي مووافيقه‌ت و ايلتييام اولان نامه-يي موآليفه‌ت ايختيتاملاريندا مسطور اولونان رسول-ي مووعودلاري شرف-ي حوضور و "موفور الحوبور" و احوال-ي خئيرنومودلاري ادا ائتديكله‌ري كيمي، عيزز-ي ايططيلاع-ي ضمير-ي صفا مه‌آثوروما ائريشديكه‌ده‌ن سونرا موآنيسه‌ت و مووآلات له‌وازيمي سه‌واليف-ي اؤوقاتدان زيياده ظوهورا گلدييي مركوز-ي خاطير-ي خورشيد نوروم اولوب و مذكور اولونان يعقوب، درگاه-ي ايقبال و بارگاه-ي جلاليمي بوسه‌گاه-ي اده‌ب و آداب ائديب، مكاريم-ي دريا نه‌وال-ي قاآنيده‌ن كامره‌وا و ممنون و جانيب-ي عيززه‌ت-ي مقرونلارينا عؤون-ي عضيد ايله عووده‌ت اوچون شره‌فياب-ي ايذن-ي هومايون اولدو.


اول قيرال-ي صاحيب ايجلال داييما حضره‌تله‌رينين شان-ي عاليله‌ري ايرتيفاعي و مرته‌به و مكانلاري ايزدييادينا هيممه‌ت-ي بوله‌ند-ي خاقاني تعه‌للوقون و وود و وولا اركاني ايشتيدادي و صيدق و صفا بساطي بسط و گوشادينا نهمه‌ت-ي فله‌ك پئيوه‌ند-ي خوسروواني معطوف بولدوغون بيليب، مكنونات-ي بال و مقاصيد و آماللاري نه اولسا، يئگانه‌ليك اوزه‌رينده‌ن نيگاريش پذير-ي كيلك-ي مه‌وه‌دده‌ت مه‌آل ائده‌رله‌ر كيم، دوستانه ته‌وه‌ججوهوموزله شره‌ف اندوز-ي اينجاح و انجام اولا!


عه‌واقيب-ي اومور موقته‌ضا-يي ريضا-يي خاليق-ي انام ايله خئير و صاوابا قرين بويورولا!



Sultan Hüseyn Səfəvi’nin (1694-1722) Saksoniya duqası və Polonya qıralı Federik Oqust’a (1694-1733) göndərdiyi Türkcə məktub


Feredrik Eksedus!


Poloniya və Litvaniya və Rusiya və Purusiya və Masqaviya və Samceya və Kiyeviya və Latiniya və Podoliya və Simoleniya və Severiya və Qerzeqoviya vilayətlərinin iqballı qıralı, həzrətlərinin dostluq və vila məratibini mühtəvi və sidq və səfa mərasiminə mübtəni olan gül qonça-yi kitab-i müşgin niqab və şükufə-yi râqimə mualifət intisabları, birər hin-i güzində, kim həzrət-i kibriya-yi cəllə və ə’la əltaf-i biintiha və ə’tâf-i bihədd və ihsasıyla bâl-i səfa məalımız şâx və bâlında nişat-i bəlabilinin nəva-yi fərəhəfzası işbu səltənət-i gərdun e’tila həvaxahları üçün âfət-i huş və inbisat, ənadilinin təranə-yi qəmzüdası bu süddə-yi səniyyə-yi fələkfərsa dövlətcuylarına bâ’is-i ihtizaz-i ruh və guş idi.


İrəm bunyan olan məhfil-i ə’la və cənnət nişan görülən bəzm-i dilgüşamızda Yə’qub Norvikis vəsiləsi ilə xəndan və ətirfişan olmaqla, mə’ani-yi rəngin və məzâmin-i dilnişini, vidad əsasına istihkam və ülfət və ittihad binasına təşyid-i malakəlam verməkdən qeyri, mərqum-i xâmə-yi muvafiqət və iltiyam olan nâmə-yi mualifət ixtitamlarında məstur olunan, rəsul-i mov’udları şərəf-i huzur və Movfur ul-hubur və əhvâl-i xeyr numudları əda etdikdən sonra, muanisət və muvalat ləvazimi səvâlif-i övqatdan ziyadə zuhura gəldiyi mərkuz-i xâtir-i xorşid nurum olub və məzkur olunan Yə’qub dərgah-i iqbal və bârgah-i cəlalımı busəgah-i ədəb və âdab edib, məkârim-i dərya nəval-i qaanidən kâmrəva və məmnun və cânib-i izzət-i məqrunlarına övn-i əzid ilə övdət üçün şərəfyab-i izn-i humayun oldu.


Ol qıral-i sâhib iclal dâyima həzrətlərinin şân-i âliləri irtifa’ və mərtəbə, və məkanları izdiyadına himmət-i bülənd-i xâqani təəllüqün, və vudd və vula ərkanı iştiyadı və sidq və səfa bəsatı bəst və güşadına, nəhmət-i fələk peyvənd-i xosrovani mə’tuf bulduğun bilib, məknunât-i bâl və məqasid və âmâlları nə olsa yegânəlik üzərindən nigâriş pəzir-i kilk-i məvəddət məal edərlər, kim dostanə təvəccühümüzlə şərəf ənduz-i incah və əncam ola!


Əvaqib-i umur muqtəza-yi riza-yi xâliq-i ənam ilə xeyr və savaba qərin buyurula!


قايناقQaynaq-:


İran Şahlarının İki Türkçe Mektubu. Dr. Fekete Layoş. TÜRKİYAT MECMUASI, Cilt V-VI (1 934-36), 247-269

Sächsisches Haupstaatsarchiv, Dresden

بيرينجي صفي شاه صفه‌وي (١٦٤٢- ١٦٢٨) طره‌فينده‌ن ١٦٣٠نجي ايلده آووستورييا ايمپاراتورو و ماجاريستان قيرالي ايكينجي فئرديناندˊا گؤنده‌ريله‌ن توركجه مكتوب



نامه تركي صفيشاه اول صفوي (١٦٤٢- ١٦٢٨) به امپراتور اتريش و پادشاه مجارستان فرديناند دوم (١٦٣٧- ١٦١٩)


مئهران باهارلي







"معزالبدوله و العظمه و القبال" چازار پاديشاه حضره‌تله‌رينه:


عالي جناب-ي والا نيساب، موته‌عالي اه‌يياب-ي سلطه‌نه‌ت و جلاله‌ت اينتيساب، شؤوكه‌ت و عظه‌مه‌ت قيباب-ي محه‌ببه‌ت و مه‌ودده‌ت اطوار، خوسروو-ي رفيع قدر-ي عالي تبار، معديله‌ت دييارينين آرايه‌نده‌سي و فرمانره‌واليق مماليكينين زئيبه‌نده‌سي، .... پاديشاهلارينين شهريياري، .... نامدارلارينين نامداري، نمسه ويلايه‌تينين پاديشاهي، فره‌نگييه طاييفه‌سينين سروه‌ر-ي خورشيد كولاهي!


تحرير و به‌ياندان افزون مراتيب-ي محه‌ببه‌ت و دوستلوق، و تقريري-ي ليساندان بيرون مراسيم-ي ايتتيحاد و آشيناليق ايلقا و ايظهاريندان سونرا، مرفوع-ي راي-ي خورشيد ضييا و مشهود-ي ضمير-ي مونير-ي قمه‌ر ائعتيلا اولدور كيم، هميشه آبا و اجداد-ي عيظام-ي جننه‌ت مكانيميز و طبه‌قه-يي مسيحييه پاديشاهلارينين مابئينينده، خوصوص اول پاديشاه-ي والاجاه ايله‌ن، طريقه-يي محه‌ببه‌ت و دوستلوق و رابيطه-يي اولفه‌ت و يئگانه‌ليك مورعي و مسلوك و ابواب-ي خوصوصييه‌ت و آشيناليق مفتوح اولوب، طره‌فئينده‌ن سوخه‌ندان ائلچيله‌ر محه‌ببه‌ت انگيز نامه‌له‌ر ايله‌ن موته‌واتير آمد-و شود ائده‌رله‌ر ايدي.


شيمدي كي موقته‌ضا-يي قضا و تقديرات-ي آسومانيده‌ن، جننه‌ت مكان، فيردووس آشييان بابام "عليه الرحمه" حضره‌تله‌رينين واقيعه-يي حاييله‌سي سانيح اولوب، بو جهان-ي فانيده‌ن ساراي-ي باقييه ايرتيحال ائتدي، تووفيقات-ي ايلاهيده‌ن سرير-ي فله‌ك ريفعه‌ت-ي شاهي و اؤوره‌نگ-ي گردون روتبه‌ت-ي شهه‌نشاهي، ذات-ي معديله‌ت صيفه‌ت-ي هومايونوم ايله زئيب-و زينت بولوب، ساحه‌ت-ي ايران زمين، كي خولاصه‌–يي عرصه-يي عاله‌م و تختگاه-ي كييان و جمدير، نسيم-ي ايقباليم ايله نوزهه‌ت و طراوه‌ت بولدو، همان قاعيده بلكي آندان زيياده اول حضره‌ت-ي رفيع منزيله‌ت ايله‌ن طريقه-يي محه‌ببه‌ت و دوستلوق و ايتتيحاد و يئگانه‌ليك منظور قيليب، موقتضا-يي رافه‌ت-ي جيبيللي، سيزده‌ن همواره قرارداد-ي خاطيري عاطير و مكنون-ي ضمير-ي مونير-ي صداقه‌ت مآثيريميز اولدور كيم، بو سيلسيله-يي عالييه‌نين دوستلاري و خئيرخاهلاري ايله‌ن اولفه‌ت و ايتتيحاد مقاميندا اولوب، مابئينيميزده رسم-ي خوصوصييه‌ت مورعي و طريق-ي موغاييره‌ت مسلوب اولا!


اونا بيناان، ايظهار-ي دوستلوق و بادي-يي آشيناليق اوچون بو نامه-يي محه‌ببه‌ت نيشان جانيب-ي عاليله‌رينه مرقوم-ي قله‌م-ي ايتتيحاد اولدو. "بحمدالله و المنه" احوال-ي خئير مه‌آليميز احيببا و دوستلار و بو دودمان-ي عاليشانين نيكخاهلاري مقصه‌د و مودده‌عاسينجا خئير و خوبلوق ايله گوذه‌راندير و اصلا بير امير كي ذرره قده‌رينجه مؤوجيب-ي ايكراه-ي خاطير-ي اؤولييا-يي دئوله‌تيميز اولا واقيع دئييلدير.


تره‌صصود و تره‌ققوب مكاريم-ي عاليله‌رينده‌ن اولدور كيم، اول طره‌فده‌ن داخي جننه‌ت مكان فيردؤوس آشييان بابام زامان-ي شريفينده‌ن زيياده، طريقه-يي محه‌ببه‌ت مسلوك اولوب، صداقه‌ت نيشان مكتوبلار و "فصيح البيان" ائلچيله‌ر ايرساليندان خالي اولماييب، هميشه موحه‌رريك-ي سيلسيله-يي ويداد و فاتيح-ي ابواب-ي ايتتيحاد اولالار و هر گونه روجوعلاري بو ديياردا وار ايسه، يئگانه‌ليك اوزه‌رينده‌ن ائعلام ائده‌له‌ر، كي ته‌ووججوه-ي هومايونوموز اونون حوصولونا مبذول اولا و اصلا موغاييره‌ت و بيگانه‌ليك تجويز ائتمييه‌له‌ر.


چون غره‌ض ايظهار-ي محه‌ببه‌ت و دوستلوق ايدي، زيياده ايطناب اولونمادي. سلطه‌نه‌ت و كامرانليق اييام-ي مونهيج-ي ريضا-يي سوبحاني بيرله مقرون و عاقيبه‌تله‌ري خئيره مشحون اولا!



بيرينجي صفي شاه صفه‌وي (١٦٤٢- ١٦٢٨) طره‌فينده‌ن ١٦٣٠نجي ايلده آووستورييا ايمپاراتورو و ماجاريستان قيرالي ايكينجي فئرديناندˊا گؤنده‌ريله‌ن توركجه مكتوب


Birinci Səfişah Səfəvi’nin (1628-1642) tərəfindən 1630 uncu ildə Avusturiya imparatoru və Macaristan qıralı İkinci Ferdinand’a göndərilən Türkcə məktub


Müizz ül-bi-l dövlə və-l əzəmə və iqbal, Çazar pâdişahları həzrətlərinə:


Âli cənab-i vâla nisab, mütəali əyab-i səltənət və cəlalət intisab, şövkət və əzəmət qibab-i məhəbbət ətvar, xosrov-i rəfi’ qədr-i âli təbar, mə’dələt diyârının ârâyəndəsi və fərmanrəvalıq məmâlikinin zeybəndəsi, .... pâdişahlarının şəhriyarı, .... nâmdarlarının nâmdarı, Nəmsə vilayətinin pâdişahı, Fərəngiyyə tâyifəsinin sərvər-i xorşid külahı!


Təhrir və bəyandan əfzun mərâtib-i məhəbbət və dostluq və təqrir-i lisandan birun mərasim-i ittihad və âşinalıq ilqa və izharından sonra, mərfü’-i rə’y-i xorşid ziya və məşhud-i zəmir-i münir-i qəmər e’tila oldur kim, həmişə âba və əcdâd-i izam-i cənnət məkanımız və təbəqə-yi Məsihiyyə pâdişahlarının mâbeynində, xusus ol pâdişah-i vâlâcah ilən, təriqə-yi məhəbbət və dostluq və râbitə-yi ülfət və yegânəlik mər’i və məsluk və əbvab-i xususiyyət və dostluq məftuh olub, tərəfeyndən süxəndan elçilər məhəbbətəngiz nâmələr ilən mütəvatir âməd və şüd edərlər idi.


Şimdi ki müqtəza-yi qəza və təqrirat-i âsümanidən cənnət məkan, firdövs âşiyan Baba’m əleyh ər-rəhmə həzrətlərinin vâqiə-yi hâiləsi sanih olub, bu câhan-i fânidən sâray-i bâqiyə irtihal etdi, tovfiqat-i ilâhidən sərir-i fələk rif’ət-i şâhi və övrəng-i gərdun rütbət-i şəhənşâhi zât-i mə’dilət sifət-i humayunum ilə zeyb və zinət bulub, sâhət-i İran zənim, ki xülasə-yi ərsə-yi âləm və təxtgâh-i Kiyan və Cəm’dir, nəsim-i iqbalım ilə nüzhət və təravət buldu, həman qâ’idə bəlkə andan ziyâdə ol həzrət-i rəfi’ mənzilət ilən təriqə-yi məhəbbət və dostluq və ittihad və yegânəlik mənzur qılıb, müqtəza-yi rə’fət-i cibilli, sizdən həmvarə qərardâd-i xâtir-i âtir və məknun-i zəmir-i münir-i sədaqət məasirimiz oldur kim, bu silsilə-yi âliyənin dostlar və xeyrxahları ilən ülfət və ittihad məqamında olub, mâbeynimizdə rəsmi xususiyyət mər’i və təriq-i muğayirət məslub ola!

Ona binaən, izhâr-i dostluq və bâdi-yi âşinalıq üçün bu nâmə-yi məhəbbət nişan cânib-i âlilərinə mərqum-i qələm-i ittihad oldu. Bi həmdüllah və l-minnə əhval-i xeyr məalımız əhibba və dostlar və dûdman-i âlişanın nikxahları məqsəd və müddəasınca xeyr və xubluq ilə güzərandır və əsla bir əmr ki zərrə qədərincə mövcib-i ikrâh-i xâtir-i övliya-yi dövlətimiz ola vâqi deyildir.


Tərəssüd və tərəqqüb məkârim-i âlilərindən oldur kim, ol tərəfdən daxi cənnət məkan, firdövs âşiyan Baba’m zaman-i şərifindən ziyadə, təriqə-yi məhəbbət məsluk olub, sədâqət nişan məktublar və fəsih əl-bəyan elçilər irsâlından xâli olmayıb, həmişə mühərrik-i silsilə-yi vidad və fâtih-i əbvab-i ittihad olalar. Və hər günə rücu’ları bu diyarda var isə, yegânəlik üzərindən e’lâm edələr, ki təvəccüh-i humayunumuz onun husuluna məbzul ola və əsla muğayirət və bigânəlik təcviz etməyələr.


Çün qərəz izhâr-i məhəbbət və dostluq idi, ziyâdə itnab olunmadı. Səltənət və kamrəvanlıq, əyyâm-i mənhic-i riza-yi sübhani birlə, məqrun və aqibətləri xeyrə məşhun ola!


قايناقQaynaq-:


İran Şahlarının İki Türkçe Mektubu. Dr. Fekete Layoş. TÜRKİYAT MECMUASI, Cilt V-VI (1 934-36), 247-269

Avusturyanın Viyana arşivi: Haus -, Hof – und Staatsarchive, Turkcica, Urkunden cca. 1630.

نفسهاي تركي عباس سوم صفوي

Dədəmoğlu’nun Deyişləri (Nəfəsləri)

دده‌م اوغلو′نون دئييشله‌ري (نفه‌سله‌ري)

نفسهاي تركي عباس سوم صفوي





Deyiş - دئييش

(Həsən Dədə Dərgâhı ziyarətçi dəftəri, pitin 81/33)

(حسه‌ن دده درگاهي زيياره‌تچي دفته‌ري، پيتين ٣٣-٨١)


1

Könül sənə bir nəsihət eyləyim كؤنول سنه بير نصيحه‌ت ائيله‌ييم

Saqın mürvət qapısından ayrılma ساقين موروه‌ت قاپيسيندان آيريلما

Haq Məhəmməd Əli virdin söyləyim حق محه‌ممه‌د علي ويردين سؤيله‌ييم

Birdə bağlan, ikilikdə yorulma بيرده باغلان، ايكيليكده يورولما


2

Həsən Hüseyn’dir imamlar mərdi حسه‌ن حوسئين`دير ايمانلار مردي

Şəhidlər ulusu, qazilər virdi شهيدله‌ر اولوسو، غازيله‌ر ويردي

Zeynəl Abidin’lə Baqır da gördü زئينه‌ل عابيدين`له باقير دا گؤردو

Anların gördüyü yoldan ayrılmaآنلارين گؤردويو يولدان آيريلما


3

Cəfər’in elmində Musa-yi Kazımجعفه‌ر`ين عئلمينده موسا-يي كاظيم

Rıza yolunda bağlıdır özümريضا يولوندا باغليدير اؤزوم

Taqı’ya, Naqı’ya ərsin niyazımتاقي`يا، ناقي`يا ارسين نييازيم

Pirin nəzərində dardan ayrılmaپيرين نظه‌رينده داردان آيريلما


4

Dün gün Əskəri’yə eylə virdiniدون گون عسكه‌ري`يه ائيله ويرديني

Bağlayıban qədim bəklə yurdunu باغلاييبان قديم بكله يوردونو

Haq’dan qeyri kimsə bilməz dərdiniحاقدان غئيري كيمسه بيلمه‌ز درديني

Saqın o Haq bilməz diyə darılmaساقين او حاق بيلمه‌ز دييه داريلما


5

Sahib Zaman gəlsin yaram bağlasınصاحيب زامان گلسين يارام باغلاسين

Gülşən etsin, qəmli könlüm əyləsinگولشه‌ن ائتسين، غملي كؤنلوم اه‌يله‌سين

Dədəmoğlu’n divana qeyd eyləsinدده­م اوغلو`ن ديوانا قئيد ائيله‌سين

Bunda sorul, yarın anda sorulmaبوندا سورول، يارين آندا سورولما


-----------------------------------------------------------


Deyiş-دئييش

(Həsən Dədə Dərgâhı ziyarətçi dəftəri, pitin 67/.98.)

(حسه‌ن دده درگاهي زيياره‌تچي دفته‌ري، پيتين ٩٨-٦٧)


1

Sabahın səhərdə durdumساباهين سحه‌رده دوردوم

Sığındım Şâh-ı Mərdan’aسيغينديم شاه-ي مردان`ا

Allah dedim yola girdimآللاه دئديم يولا گيرديم

Sığındım şâh-ı Mərdan’aسيغينديم شاه-ي مردان`ا


2

Ustadım Məhəmməd Əliاوستاديم محه‌ممه‌د علي

Sənən mö’minlərin əliسنه‌ن مؤمينله‌رين الي

Tâ əzəldən dedim bəliتا ازلده‌ن دئديم بلي

Sığındım Şâh-ı Mərdan’aسيغينديم شاه-ي مردان`ا


3

Həsən Hüseyin’dir virdimحسه‌ن حوسئيين`دير ويرديم

Şah imam Zeynəl’ə ərdimشاه ايمام زئينه‌ل`ه ارديم

İmam Baqır’a üz sürdümايمام باقير`ا اوز سوردوم

Sığındım Şâh-ı Mərdan’aسيغينديم شاه-ي مردان`ا


4

İmam Cəfər‘dəndir eşqimايمام جعفه‌ر`ده‌ندير عئشقيم

Xəyalı ənbər-i müşkümخه‌يالي عنبه‌ر-ي موشكوم

Musa’yı Rıza’ya düşdümموسا`يي ريضا`يا دوشدوم

Sığındım Şâh-ı Mərdan’aسيغينديم شاه-ي مردان`ا


5

Taqı Naqı Əskəri’dən تاقي ناقي عسكه‌ري′ده‌ن

Tâ ələstdən, bəridən تا اله‌ستده‌ن، بريده‌ن

Batın qılıcın yürüdən باطين قيليجين يوروده‌ن

Sığındım Şâh-ı Mərdan’a سيغينديم شاه-ي مردان′ا


6

Dədəmoğlu mürvət amanدده‌م اوغلو موروه‌ت آمان

Yoxdur özümüzdə gümanيوخدور اؤزوموزده گومان

Şah Mehdi-yi Sahib Zamanشاه مئهدي-يي صاحيب زامان

Sığındım Şâh-ı Mərdan’aسيغينديم شاه-ي مردان′ا


-----------------------------------------------------------


Deyiş-دئييش

)Həsən Dədə Dərgâhı ziyarətçi dəftəri, pitin 58/150)

(حسه‌ن دده درگاهي زيياره‌تچي دفته‌ري، پيتين ١٥٠-٥٨)


1

Sabahın səhərində oyandımساباهين سحه‌رينده اويانديم

Dostum gəlir gülə güləدوستوم گلير گوله گوله

Çıxmış gəlir otağındanچيخميش گلير اوتاغيندان

Ağ qolların sala salaآغ قوللارين سالا سالا


2

Yar gülə gülə gəlincəيار گوله گوله گلينجه

Güllər açılır gülüncəگول.له‌ر آچيلير گولونجه

Məhəbbət gülün bulunca محه‌ببه‌ت گولون بولونجا

Görür oynar d’ola d’ola گؤرور اوينار دولا دولا


3

Aşığın bəndi boşanırعاشيقين بندي بوشانير

Ənər türaba döşənirانه‌ر تورابا دؤشه‌نير

Rəhmət quşağın quşanırرحمه‌ت قوشاغين قوشانير

Ərdən himmət ala alaارده‌ن هيممه‌ت آلا آلا


4

Ər himməti almayanınار هيممه‌تي آلمايانين

Eşq gölünə dalmayanınعئشق گؤلونده دالمايانين

Müştərisin bulmayanınموشته‌ريسين بولمايانين

Bu gümandır qala qala بو گوماندير قالا قالا


5

Haq müştərisin bulmalıحاق موشته‌ريسين بولمالي

Özgə bazarlıq qılmalıاؤزگه‌بازارليق قيلمالي

Muradlar hasıl olmalıمورادلار حاصيل اولمالي

Haq cəmi’nə gələ gələحاق جمعي′نه گله گله


6

Haq cəmi’nin niyazınıحاق جمعي′نين نييازيني

Nə xub əkmişlər düzünüنه خوب اكميشله‌ر دوزونو

Bir dəxi görsəm üzünüبير دخي گؤرسه‌م اوزونو

Çəşmim yaşın silə siləچشميم ياشين سيله سيله


7

Dədəmoğlu qəm üstünəدده‌م اوغلو غم اوستونه

Yaram gəlir əm üstünəيارام گلير ام اوستونه

Dəm edərlər dəm üstünəدم ائده‌رله‌ر دم اوستونه

Nur qədəhlər dola dolaنور قده‌حله‌ر دولا دولا


-----------------------------------------------------------


Deyiş-دئييش

(Həsən Dərə Dərgâhı ziyarətçi dəftəri, pitin 87/152)

(حسه‌ن دده درگاهي زيياره‌تچي دفته‌ري، پيتين ١٥٢-٨٧)


1

Nə gözəl yaratmış Haq təala Allah نه گؤزه‌ل ياراتميش حاق تعالا آللاه

Hüsnün münəvvərdir güldən ziyadə حوسنون مونه‌ووه‌ردير گولده‌ن زيياده

Camalın şovquna doyulmaz ey can جامالين شووقونا دويولماز ائي جان

Pârəsincə zülfün teldən ziyadə پاره‌سينجه زولفون تئلده‌ن زيياده


2

Şad olub gülüncə güllər açıldı شاد اولوب گولونجه گول.ل‌ه‌ر آچيلدي

Zəbanından ləl-ü gövhər saçıldıزبانيندان لعل-و گؤوهه‌ر ساچيلدي

Hüsnün kitabından müşkül seçildiحوسنون كيتابيندان موشكول سئچيلدي

Dişlərin dür, ləbin baldan ziyadəديشله‌رين دور، لبين بالدان زيياده


3

Kipriyin ox, qaşın bənzər kamana كيپرييين اوخ، قاشين بنزه‌ر كامانا

Çəşmin cəllad olmuş həmlə edər cana چشمين جللاد اولموش حمله ائده‌ر جانا

Ulusun, misalın yoxdur bir dənə اولوسون، ميثالين يوخدور بير دنه

(Bəylərin zər-i fil fildən ziyadə به‌يله‌رين زري فيل فيلده‌ن زيياده ؟؟؟)


4

Kamalın binəhayətdir, sorulmaz كامالين بي‌نهايه‌تدير، سورولماز

Bir ləhzə üzün görməsəm durulmaz بير لحظه اوزون گؤرمه‌سه‌م دورولماز

Hər dəm gəlir yoxlar gönül, yorulmazهر دم گلير يوخلار گؤنول، يورولماز

Uçan quşdan, əsən yeldən ziyadə اوچان قوشدان، اسه‌ن يئلده‌ن زيياده


5

Dədəmoğlu ayıdır böylə bir asılدده‌م اوغلو آييدير بؤيله بير آصيل

Saçın sünbül, qəddin səlvidən usul ساچين سونبول، قددين سلويده‌ن اوصول

Açıb ağ qolların ləhmikə lahmi olآچيب آغ قوللارين لحميكه لحمي اول

Dolansın boynuma şaldan ziyadə دولانسين بوينوما شالدان زيياده


-----------------------------------------------------------


Oniki Başra (İmam) -اون ايكي باشرا (ايمام)

Deyiş-دئييش

(Həsən Dərə Dərgâhı ziyarətçi dəftəri, pitin 80/32)

(حسه‌ن دده درگاهي زيياره‌تچي دفته‌ري، پيتين ٣٢-٨٠)


1

Gəldim gedər oldum dar-ı fənadan گلديم گئده‌ر اولدوم دار-ي فنادان

Ədna gönlüm dörd nəsnədən geçmədi ادنا گؤنلوم دؤرد نسنه‌ده‌ن گئچمه‌دي

Biri didar, biri cənnət, məhbub’dan, mey’dən بيري ديدار بيري جننه‌ت، محبوب′دان مئي′دن

Qeyri kimsələrə sırrın açmadı غئيري كيمسه‌له‌ره سيررين آچمادي


2

Didarsız cənnəti, məhbubsuz meyi ديدارسيز جننه‌تي محبوبسوز مئيي

Versələr neylərəm sən ədna diyiوئرسه‌له‌ر نئيله‌ره‌م سن ادنا دييي؟؟؟

Budur aşıqların ərkanı həmdiبودور آشيقلارين اركاني حمدي

Aşıq, bâdəsin yad əlindən içmədiآشيق، باده‌سين ياد الينده‌ن ايچمه‌دي


3

Yar bâdə doldurub qarşımdan gəlsə يار باده دولدوروب قارشيمدان گلسه

Qaldırıb niqabın şad olub gülsə قالديريب نيقابدان شاد اولوب گولسه

Qüşad məşrəb ilə xub nəzər qılsa گوشاد مشره‌ب ايله خوب نظه‌ر قيلسا

âriflər bu lütfə baha biçmədi عاريفله‌ر بو لوطفه باها بيچمه‌دي


4

Əli Məhəmməd’dir Məhəmməd Əliعلي محه‌ممه‌د′دير محه‌ممه‌د علي

Həsən Hüseyin’dir bir dalın gülü حسه‌ن حوسئين′دير بير دالين گولو

İmam Zeynəl İmam Baqır’ın seliايمام زئينه‌ل ايمام باقير′ين سئلي

Arxım bəndim qeyri gölə geçmədiآرخيم، بنديم غئيري گؤله گئچمه‌دي


5

İmam Cə’fər göründü ya gözümə ايمام جعفه‌ر گؤروندو يا گؤزومه

Kazım’ın pâyını sürsəm üzümə كاظيم′ين پاييني سورسه‌م اوزومه

Rıza’dan bir nur doğdu özümə ريضا′دان بير نور دوغدو اؤزومه

Qeyri sevda gönlüm evin açmadı غئيري سئودا گؤنلوم ائوين آچمادي


6

Taqı, Naqı, imam Həsən Əskəriتاقي، ناقي، ايمام حسه‌ن عسكه‌ري

Mehdi mö’minlərin virdi, əzbəriمئهدي مؤمينله‌رين ويردي، ازبه‌ري

Dədəmoğlu cümləsinin kəmtəriدده‌م اوغلو جومله‌سينين كمته‌ري

Anın üçün əri ərdən səçmədi آنين اوچون ار ارده‌ن سئچمه‌دي


-----------------------------------------------------------


Deyiş-دئييش

(Həsən Dədə Dərgâhı ziyarətçi dəftəri, pitin 67/98)

(حسه‌ن دده درگاهي زيياره‌تچي دفته‌ري، پيتين ٩٨-٦٧)


1

Allah Məhəmməd eşqinə آللاه محه‌ممه‌د عئشقينه

Yâ Əli sən gözlə bizi يا علي سن گؤزله بيزي

Sultanan könlüm köşkünə سولطانان كؤنلوم كؤشكونه

Yâ Əli sən gözlə bizi يا علي سن گؤزله بيزي


2

Həsən Hüseyin kânıyanحسه‌ن حوسئين كانييان

İmam Zeynəl irfanıyanايمام زئينه‌ل عيرفانييان

Biz günahkâr, sən qəniyənبيز گوناهكار، سن غنييه‌ن

Yâ Əli sən gözlə biziيا علي سن گؤزله بيزي


3

İmam Baqır baş tacıyan ايمام باقير باش تاجييان

Lə’l-ü gövhər əlacıyan لعل-و گؤوهه‌ر علاجييان

Dərdlilərə duacıyan دردليله‌ره دوعاجييان

Yâ Əli sən gözlə bizi يا علي سن گؤزله بيزي


4

İmam Cə’fər Musa rızaايمام جعفه‌ر موسا ريضا

Sidqinən sığındıq sizə صيدقينده‌ن سيغيندي سيزه

İmdad eyləyən yalnızaايمداد ائيله‌يه‌ن يالنيزا ا

Yâ Əli sən gözlə bizi يا علي سن گؤزله بيزي


5

Taqı Naqı’nın xavası تاقي ناقي′نين خاواصي

Əskəri’nin muhibbisi عسكه‌ري′نين موحيببيسي

Sahib-zaman şah Abbas’ı صاحيب زامان شاه عابباس′ي

Yâ Əli sən gözlə bizi يا علي سن گؤزله بيزي


6

Mən də Dədəm, sözüm Haq من ده دده‌م، سؤزوم حاق

Sənin lütf-ü ehsanın çox سنين لوطف-و ائحسانين چوخ

Səndən qeyri kimsəmiz yox سنده‌ن غئيري كيمسه‌ميز يوخ

Yâ Əli sən gözlə biziيا علي سن گؤزله بيزي


-----------------------------------------------------------


Deyiş-دئييش

(Həsən Dəmirxan’ın Dəftərindən)

1

Həsrətin ciyərim büryan eylədiحسره‌تينده‌ن جييه‌ريم بوريان ائيله‌دي

Gözlərəm yolların gəl əfəndim gəlگؤزله‌ره‌م يوللارين، گل افه‌نديم گل

Qalxdı gönül quşu covlan eylədiقالخدي گؤنول قوشو جؤولان ائيله‌دي

Gözlərəm yolların gəl əfəndim gəlگؤزله‌ره‌م يوللارين، گل افه‌نديم گل


2

Əvvəl sən axır sən geçməzəm səndənاه‌ووه‌ل سن آخير سن گئچمه‌زه‌م سنده‌ن

Bunca məhəbbətin çıxar mı candan بونجا محه‌ببه‌تين چيخار مي جاندان؟

Qalxdı göç eylədi kövn-ü məkandanقالخدي گؤچ ائيله‌دي كؤون-و مكاندان

Gözlərəm yolların gəl əfəndim gəlگؤزله‌ره‌م يوللارين، گل افه‌نديم گل


3

Urum sofuları bildiyin şaşdıاوروم صوفولاري بيلدييين شاشدي

Rəqiblər çox oldu, pək həddən aşdıرقيبله‌ر چوخ اولدو، پك حدده‌ن آشدي

Şimdi qeyrət Şâh-ı Mərdan’a düşdüشيمدي غئيره‌ت شاه-ي مردان′ا دوشدو

Gözlərəm yolların gəl əfəndim gəlگؤزله‌ره‌م يوللارين، گل افه‌نديم گل


4

Xorasan’dan qalxdı hind’i yararaqخوراسان′دان قالخدي هيند′ي ياراراق

Kâfirləri top top etdi yararaqكافيرله‌ري توپ توپ ائتدي ياراراق

Cümləsinə usul nizam verərəkجومله‌سينه اوصول نيظام وئره‌ره‌ك

Gözlərəm yolların, gəl əfəndim gəlگؤزله‌ره‌م يوللارين گل افه‌نديم گل


5

Dədəmoğlu Allah Allah diyəlimدده اوغلو آللاه آللاه دييه‌ليم

Gəl nəfsaniyəti eldən qovalımگل نفسييه‌تي ائلده‌ن قوواليم

Əmir buyruq Haq’dan, biz neyləyəlimامير بويروق حاق′دان، بيز نئيله‌يه‌لْيم

Gözlərəm yolların, gəl əfəndim gəlگؤزله‌ره‌م يوللاري گل افه‌نديم گل


-----------------------------------------------------------


Deyiş-دئييش


1

Məhəmməd Əli’yi candan sevərsənمحه‌ممه‌د علي′يي جاندان سئوه‌رسه‌ن

Varınca bir tel ver pirimə durnamوارينجا بير تئل وئر پيريمه دورنام

Həsən Hüseyin’dən imdad umarsanحسه‌ن حوسئين′دن ايمداد اومارسان

Varınca bir tel ver pirimə durnamوارينجا بير تئل وئر پيريمه دورنام


2

Ol imam Zeynəl’in qonca gülləriاول ايمام زئينه‌ل′ين غونچا گولل.ه‌ري

Baqır qılavuzdur sürər yollarıباقير قيلاووزدور سوره‌ر يوللاري

Sevərəm dostumun zülfün telləriسئوه­ره­م دوستومون زولفون تئلله‌ري

Varınca bir tel ver pirimə durnamوارينجا بير تئل وار پيريمه دورنام


3

Cə’fər-i sadıq ta Musa-yi Kâzim جعفه‌ر-ي صاديق تا موسا-يي كاظيم

İmam Rıza’ya bağlıdır özümايمام ريضا′يا باغليدير اؤزوم

Əmanəti sənə ey ulu əzimامانه‌تي سنه ائ اولو عظيم

Varınca bir tel ver pirimə durnamوارينجا بير تئل وئر پيريمه دورنام


4

İmam Taqı da şah Əli Naqıايمام تاقي ده شاه علي ناقي

Həsən Əli Əskəri çəşmim çırağıحسه‌ن علي عسكه‌ري چشميم چيراغي

Yerin göyün arşın kürsün dirəyiيئرين گؤيون عرشين كورسون ديره‌يي

Varınca bir tel ver pirimə durnamوارينجا بير تئل وئر پيريمه دورنام


5

Əyər durnam Kərbəla’ya varırsanاه‌يه‌ر دورنام كربه‌لا′يا واريرسان

Nəcəf’dəki türbəyə də uğrarsanنجه‌ف′ده كي توربه‌يه ده اوغرارسان

Şu Anadolu’dan suval sorarsanشو آنادولو′دان سووال سورارسان

Halımı xəbər ver Əli’yə durnamحاليمي خبه‌ر وئر علي′يه دورنام


6

Dədəmoğlu Haq’dan tutduq dərmanıدده‌م اوغلو حاق′دان توتدوق درماني

Küfür dəryasında bulduq imanıكوفور درياسيندا بولدوق ايماني

Sevərsən Mehdi-yi sahib zaman’ıسئوه‌رسه‌ن مئهدي-يي صاحيب زامان′ي

Varınca bir tel ver pirimə durnamوارينجا بير تئل وئر پيريمه دورنام


-----------------------------------------------------------


Deyiş-دئييش

(Həsən Dəmirxan’ın dəftərindən)


1

Bir dərəyə vardım suyu səs verirبير دره يه وارديم، سويو سس وئرير

Bir öyrənci xocasına dərs verirبير اؤيره نجي خوجاسينا درس وئرير

Şah Hüseyin’dir Kərbəla’da yas verirشاه حوسئين′دير كربلا′دا ياس وئرير

Ah sənin dərdlərin İmam Hüseyinآه سنين دردله‌رين، ايمام حوسئين


2

Geyiklər gəldi də ərlər sağmadıگئييكله‌ر گلدي ده، ارله‌ر ساغمادي

Ay günəş tutuldu, gün də doğmadıآي گونش توتولدو، گون ده دوغمادي

Rəhmətlər kəsildi, yağmur yağmadıرحمه‌تله‌ر كسيلدي، ياغمور ياغمادي

Ah sənin dərdlərin İmam Hüseyinآه سنين دردله‌رين، ايمام حوسئين


3

Duyun imam Hüseyin’ə netdilərدويون ايمام حوسئين′ه نئتديله‌ر

Kəlləsini top edib də atdılarكلله‌سينين توپ ائديب ده آتديلار

Cübbələr giyib də horon təpdilərجوببه‌له‌ر گيييب ده هورون تپديله‌ر

Ah sənin dərdlərin İmam Hüseyinآه سنين دردله‌رين، ايمام حوسئين


4

Əlin kəsdi bir Allah’ın zalımıالين كسدي بير آللاه′ين ظاليمي

O da bildi nec’olacaq halınıاو دا بيلدي نئج اولاجاق حاليني

Ay tutuldu gün devşirdi nurunuآي توتولدو گون دئوشيردي نورونو

Şu sənin dərdlərin İmam Hüseyinشو سنين دردله‌رين ايمام حوسئين


5

Bir su vermədilər ol adil xanaبير سو وئرمه‌ديله‌ر اول عاديل خانا

Yedilər içdilər həm qana qanaيئديله‌ر ايچديله‌ر هم قانا قانا

Çox fiqan eylədi Şəhriban anaچوخ فيغان ائيله‌دي شهريبان آنا

Şu sənin dərdlərin İmam Hüseyinشو سنين دردله‌رين ايمام حوسئين


6

Kəsik başı orta yerə qoydularكسيك باشي اورتا يئرده قويدولار

Sevindilər oh Hüseyin dedilərسئوينديله‌ر اوه حوسئين دئديله‌ر

Siyah saçın al qanlarla yudularسيياه ساچين آل قانلارلا يودولار

Şu sənin dərdlərin İmam Hüseyinشو سنين دردله‌رين ايمام حوسئين


7

Dədəmoğlu bax Yezid’in qəsdinəدده‌م اوغلو باخ يئزيد′ين قصدينه

Əskərini çəkmiş gəlir üstünəعسكه‌ريني چكميش گلير اوستونه

Böylə zülüm mü olur Əli nəslinəبؤيله ظولوم مو اولور علي نسلينه

Şu sənin dərdlərin İmam Hüseyin شو سنين دردله‌رين ايمام حوسئين


-----------------------------------------------------------


Deyiş-دئييش

(Həsən Dədə Dərgâhı ziyarətçi dəftəri, pitin 16/31)

(حسن دده درگاهي زيياره‌تچي دفته‌ري، پيتين ٣١-١٦)


Gəl gönül oxu vird-i Haq Məhəmməd ya Əliگل گؤنول اوخو ويرد-ي حاق محه‌ممه‌د يا علي

La fəta illa Əli, la Seyf illa Zülfiqarلا فتا ايللا علي، لا سئيف ايللا ذولفيقار

Hüsn-i xulqu Rıza’ya satgılan, degil bəliحوسن-ي خولقو ريضا′يا ساتگيلان، دئگيل بلي

La fəta illa Əli, la seyf illa Zülfiqarلا فتا ايللا علي، لا سئيف ايللا ذولفيقار


Şah Hüseyn’in Kərbəlasın, imam Zeynəl Abidinشاه حوسئين′ين كربلاسين، ايمام زئينه‌ل عابيدين

Məhəmməd Baqır’ı, Cə’fər elmin oxur əhl-i dinمحه‌ممه‌د باقير′ي، جعفه‌ر عئلمين اوخور اهل-ي دين

Övla bildim cümləsindən əvvəl İmam ərkanınاؤولا بيلديم جومله‌سينده‌ن اه‌ووه‌ل ايمام اركانين

La fəta illa Əli, la seyf illa Zülfiqarلا فتا ايللا علي، لا سئيف ايللا ذولفيقار


Musa Kazim Rıza’ya razı qıl kəndi özünموسا كاظيم ريضا′يا راضي قيل كندي اؤزون

(Virdin olsun bu isimlər, arın pesəng-i pisdən özün(ويردين اولسون بو ايسيمله‌ر، آرين پسنگ-ي پيسده‌ن اؤزون ؟؟؟؟

Hər dayim dərgaha eylə yöndəmin, qıl niyazınهر داييم درگاها ائيله يؤنده‌مين، قيل نييازين

La fəta illa Əli, la seyf illa Zülfiqarلا فتا ايللا علي، لا سئيف ايللا ذولفيقار


Şah Taqı’yı həm Naqı’yı sev məhəbbətnamədənشاه تاقي′يي هم ناقي′يي سئو محه‌ببه‌ت نامه­ده‌ن

(Onları sevməz olursa sərin dəftərxanədən(اونلاري سئومه‌ز اولورسا سرين دفته‌رخانه‌ده‌ن ؟؟؟

Aşıqın nişanı budur Haq Məhəmməd Əli’dənعاشيقين نيشاني بودور حاق محه‌ممه‌د علي′ده‌ن

La fəta illa Əli, la Seyf illa Zülfiqarلا فتا ايللا علي، لا سئيف ايللا ذولفيقار




Dədəmoğlu yaradandan eşq əri olmaq diləدده اوغلو ياراداندان عئشق اري اولماق ديله

Çağır candan inşallah ol Sahib-Zaman gələچاغير جاندان اينشاللاه اول صاحيب زامان گله

On iki imamı sevənlər dərgaha səcdə qılaاون ايكي ايمامي سئوه‌نله‌ر درگاها سجده قيلار

La fəta illa Əli, la Seyf illa Zülfiqarلا فتا ايللا علي، لا سئيف ايللا ذولفيقار


-----------------------------------------------------------


Deyiş-دئييش

(Həsən Dədə Dərgâhı ziyarətçi dəftəri, pitin 86/151)

(حسه‌ن دده درگاهي زيياره‌تچي دفته‌ري، پيتين ١٥١-٨٦)


1

Kimi bulur Mövlasını كيمي بولور مؤولاسيني

Tutar əldə dərman eylərتوتار الده درمان ائيله‌ر

Kimi bilməz əcəb neylərكيمي بيلمه‌ز عجه‌ب نئيله‌ر

Ola dini güman eylər اولا ديني گومان ائيله‌ر


2

Kimi doğmuş anasındanكيمي دوغموش آناسيندان

Kimi köçmüş xanəsindənكيمي كؤچموش خانه‌سينده‌ن

Kimi almış dənəsindənكيمي آلميش دنه‌سينده‌ن

Kimi sürüb saman eylərكيمي سوروب سامان ائيله‌ر


3

Kimi nâqis, kimi câhilكيمي ناقيص، كيمي جاهيل

Kimi âqil, kimi kâmilكيمي عاقيل، كيمي كاميل

Kimi cömərt, kimi paxılكيمي جؤمه‌رت، كيمي پاخيل

Kimi özün yaman eylərكيمي اؤزون يامان ائيله‌ر


4

Kimi ârif, kimi âşiqكيمي عاريف، كيمي عاشيق

Kimi mə’şuqa ulaşıqكيمي معشوقا اولاشيق

Kimi candan bəklər ışıqكيمي جاندان بكله‌ر ايشيق

Güdər əhdi aman eylərگوده‌ر عهدي آمان ائيله‌ر


5

Dədəmoğlu bəklə yurdunدده اوغلو بكله يوردون

Zikr eylə dilində virdinذيكر ائيله ديلينده ويردين

Əl tutuban iqrar verdinال توتوبان ايقرار وئردين

Sənə iqrar iman eylərسنه ايقرار ايمان ائيله‌ر


-----------------------------------------------------------


Deyiş-دئييش

(Həsən Dədə Dərgâhı ziyarətçi dəftəri, pitin 19/38)

(حسه‌ن دده درگاهي زيياره‌تچي دفته‌ري، پيتين ٣٨-١٩)


1

İntizaram ol gözləri məstiməاينتيظارام اول گؤزله‌ري مستينه

Neçə bir ağlar gözlərim neçə birنئچه بير آغلار گؤزله‌ريم نئچه بير

Durmaz münafıqlar düşər qəsdiməدورماز مونافيقلار دوشه‌ر قصديمه

Neçə bir yollarım bağlar neçə birنئچه بير يوللاريم باغلار نئچه بير


2

Məhəmməd Əli’yə bağlıdır bəndimمحه‌ممه‌د علي′يه باغلاديلار بنديم

Həsən Hüseyn’i sevdim inandımحسه‌ن حوسئين′ي سئوديم اينانديم

Meşə seli kimi daşdım bulandımمئشه سئلي كيمي داشديم بولانديم

Neçə bir sellərim çağlar neçə birنئچه بير سئلله‌ريم چاغلار نئچه بير


3

Zeynəl’in eşqinə girmişəm yolaزئينه‌ل′ين عئشقينه گيرميشه‌م يولا

Məhəmməd Baqır’ın sevgisi iləمحه‌ممه‌د باقير′ين سئوگيسي ايله

Almış İmam Cə’fər damqasın ələآلميش ايمام جعفه‌ر دامقاسين اله

Neçə bir sinəmi dağlar neçə birئچه بير سينه­مي داغلار نئچه بير


4

Kazim Rıza‘ya olmuşum bəndəكاظيم ريضا′يا اولموشام بنده

Taqı’yi Naqı’yi sevərim candaتاقي′يي ناقي′يي سئوه­ره­م جاندا

Gedən geri gəlməz fâni dünyadaگئده‌ن گئري گلمه‌ز فاني دونيادا

Yad murad almadı sağlar neçə birياد موراد آلمادي ساغلار نئچه بير


5

Həsən Əskəri’dən tutdum dərmanıحسه‌ن عسكه‌ري′ده‌ن توتدوم درماني

Bu qədərincə gönlümdə şəkki gümanıبو قده‌رينجه گؤنلومده شككي، گوماني

Dədəmoğlu Mehdi sahib zaman’ı دده اوغلو مئهدي صاحيب زامان′ي

Neçə bir əfəndim bəklər neçə bir نئچه بير افه‌نديم بكله‌ر نئچه بير


-----------------------------------------------------------


Deyiş-دئييش

(Həsən Dədə Dərgâhı ziyarətçi dəftəri, pitin 57/149)

(حسه‌ن دده درگاهي زيياره‌تچي دفته‌ري، پيتين ١٤٩-٥٧)


1

Ginə bad yelləri əsdiگينه باد يئلله‌ري اسدي

Zülfün telinə doxunuزولفون تئلينه توخونو

Naşı gülistana basdıناشي گولوستانا باسدي

Atalım batın oxunuآتاليم باطين اوخونو


2

Hər kim ki yolundan azdıهر كيم كي يولوندان آزدي

Evliya da ondan bezdiائولييا دا اوندان بئزدي

Amənnası yol nədir sızdıآمه‌ننه‌سي يول نه‌دير سيزدي

Çevirin sofuya yaxınıچئويرين صوفويا ياخيني


3

âləm surət oğrusu olduعاله‌م صوره‌ت اوغروسو اولدو

Ötəsindən xəbər aldıاؤته‌سينده‌ن خبه‌ر آلدي

Həmən yola heyif olduهمه‌ن يولا حئييف اولدو

Gedər qalmadı çəkiniگئده‌ر قالمادي چكيني


4

Dilindədir halı yoxdurديلينده‌دير حالي يوخدور

Heç birində əli yoxdurهئچ بيرينده علي يوخدور

İqrarına bəli yoxdurايقرارينا بلي يوخدور

Süküt tutmaz diliniسوكوت توتماز ديليني


5

Dədəmoğlu buna nə etsinدده‌م اوغلو بونا نه ائتسين

Çəkilib xəncərə getsinچكيليب خنجه‌ره گئتسين

Doxsan min ər yardım etsinدوخسان مين ار يارديم ائتسين

Şöylə zülmətdən saqınشؤيله ظولمه‌تده‌ن ساقين


-----------------------------------------------------------


Deyiş-دئييش

(Həsən Dəmirxan’ın Dəftərindən)


1

Dərgaha gələn ərənlərدرگاها گله‌ن اره‌نله‌ر

Mərhəba xoş gəldinizمرحه‌با خوش گلدينيز

Doğru sayah mı yolunuzدوغرو ساياه مي يولونوز؟

Mərhəba xoş gəldinizمرحه‌با خوش گلدينيز


2

Bugün mən pirimi gördümبوگون من پيريمي گؤردوم

Baxçasında gülün dərdimباخچاسيندا گولون درديم

Me’racda Məhəmməd’i gördümمئعراجدا محه‌ممه‌د′ي گؤردوم

Mərhəba xoş gəldiniz مرحه‌با خوش گلدينيز


Yırlaşım (Naqarat) –ييرلاشيم (ناقارات)


Ya Əli səndən mədədيا علي سنده‌ن مده‌د

İstərəm səndən mədədايسته‌ره‌م سنده‌ن مده‌د

Bir qul Haq’dan qorxmazsaبير قول حاق′دان قورخمازسا

Qorxaram ondan mədədقورخارام اوندان مده‌د


3

Dədəmoğlu ellərinizدده‌م اوغلو ائلله‌رينيز

Xoşca qoxar güllərinizخوشجا قوخار گولله‌رينيز

Nərdən gəlir yollarınızنرده‌ن گلير يوللارينيز

Mərhəba xoş gəldinizمرحه‌با خوش گلدينيز


Yırlaşım (Naqarat) -ييرلاشيم (ناقارات)


Ya Əli səndən mədədيا علي سنده‌ن مده‌د

İstərəm səndən mədədايسته‌ره‌م سنده‌ن مده‌د

Bir qul Haqdan qorxmayırبير قول حاقدان قورخمايير

Qorxaram ondan mədədقورخارام اوندان مده‌د


-----------------------------------------------------------


Deyiş-دئييش

)Həsən Dərə Dərgâhı ziyarətçi dəftəri, pitin 20/39)

(حسه‌ن دده درگاهي زيياره‌تچي دفته‌ري، پيتين ٣٩-٢٠)


1

Ərənlər meydanı qurulu yaydırاره‌نله‌ر مئيداني قورولو يايدير

Hər kamankeş çəkib doldurabilməzهر كامانكئش چكيب دولدورابيلمه‌ز

âriflər üz sürər ol xâk-i paydırعاريفله‌ر سوره‌ر اول خاك- يايدير

Sərsərilər özün öldürəbilməzسرسه‌ريله‌ر اؤزون اؤلدوره‌بيلمه‌ز


2

Sərsəri gəzmədən ıssı qılınmazسرسه‌ري گزمه‌ده‌ن ايسسي قيلينماز

Candan geçməyincə cânan bulunmazجاندان گئچمه‌يينجه جانان بولونماز

Əyyamsız dəryaya gəmi salınmazاه‌ييامسيز دريايا گمي سالينماز

Dəymə rəyis mənzil aldırabilməzده‌يمه ره‌ييس منزيل آلديرابيلمه‌ز


3

Aşıqlar eşqilən didar gözətirآشيقلار عئشقيله‌ن ديدار گؤزه‌تير

Mə’şuqun camalı güldən təzədirمعشوقون جامالي گولده‌ن تزه‌دير

Hirsə nəfsə cəfa qılmaq qəzadırحيرضه نفسه جفا قيلماق قضادير

İncilər nəfsini öldürəbilməzاينجيله‌ر نفسيني اؤلدوره‌بيلمه‌ز


4

ârif olmayanlar özün yuyamazعاريف اولمايانلار اؤزون يوياماز

Devr-i zaman gəlir geçər doyamazدئور-ي زامان گلير گئچه‌ر دوياماز

Malından verməyən cana qıyamazماليندان وئرمه‌يه‌ن جانا قيياماز

Boş gedər xurcunu doldurubilməzبوش گئده‌ر، خورجونو دولدورابيلمه‌ز


5

Dədəmoğlu kəndi halın görə görدده‌م اوغلو كندي حالين گؤره گؤر

Ol gerçək ərlərə üzün sürə görاول گرچه‌ك ارله‌ره اوزون سوره گؤر

İradət kimyadır, möhkəm dura görايراده‌ت كيميادير، مؤحكه‌م دورا گؤر

Kimsə ömrün bâqi qıldırabilməzكيمسه عؤمرون باقي قيلديرابيلمه‌ز


-----------------------------------------------------------


Oniki Başra (İmam) -اون ايكي باشرا (ايمام)

Deyiş-دئييش


Mədəd hey Allah’ım mədədمده‌د هئي آللاه′يم مده‌د

Gəl dərdimə dərman eyləگل درديمه درمان ائيله

Yetiş ya Məhəmməd Əliيئتيش يا محه‌ممه‌د علي

Gəl dərdimə dərman eyləگل درديمه درمان ائيله


Həsən Hüseyin eşqinəحسه‌ن حوسئين عئشقينه

Sən yardım eylə düşkünəسن يارديم ائيله دوشكونه

İmam Zeynəl’in eşqinəايمام زئينه‌ل′ين عئشقينه

Gəl dərdimə dərman eyləگل درديمه درمان ائيله


İmam Baqır’ın qatınaايمام باقير′ين قاتينا

Cə’fər’in elmi zatınaجعفه‌ر′ين عئلمي، ذاتينا

Musa Kazim hörmətinəموسا كاظيم حؤرمه‌تينه

Gəl dərdimə dərman eyləگل درديمه درمان ائيله


Şah Taqı və ba Naqıشاه تاقي و با ناقي

İmam Həsən-ül Əskəriايمام حسه‌ن العسكه‌ري

Əf eylə günahkarlarıعفو ائيله گوناهكاري

Gəl dərdimə dərman eyləگل درديمه درمان ائيله


Gəl Haq’dan diləyin diləگل حاق′دان ديله‌يين ديله

Mehdi sahib zaman gələمئهدي صاحيب زامان گله

Dədəmoğlu səcdə qılaدده‌م اوغلو سجده قيلا

Gəl dərdimə dərman eyləگل درديمه درمان ائيله


-----------------------------------------------------------

Deyiş-دئييش


Çərx devrildi dolab döndüچرخ دئوريلدي دولاب دؤندو

Axır zamana düşübdürآخير زامانا دوشدوبدور

Ay yerində gün yerindəآي يئرينده گون يئرينده

Küfran salına düşübdürكوفران سالينا دوشوبدور


Yerindədir gecə gündüzيئرينده‌دير گئجه گوندوز

Hörgülü tarazı ulduzهؤرگولو تارازي اولدوز

Bir qantara gedəlim bizبير قانتارا گئده‌ليم بيز

Yollar dumana düşübdürيوللار دومانا دوشوبدور


Yağmur yağar bitər otlarياغمور ياغار بيته‌ر اوتلار

Movc gəlir dürlü ne’mətlərمووج گلير دورلو نئعمتله‌ر

Yar ilə danışır yadlarيار ايله دانيشير يادلار

Xar gülüstana düşübdürخار گولوستانا دوشوبدور


Bülbülün zarı fiqanıبولبولون زاري فيغاني

Doldurur iki cahanıدولدورور ايكي جاهاني

Şu dünyanın sonu fâniشو دونيانين سونو فاني

Qovlu yalana düşübdürقوولو يالانا دوشوبدور


Dədəmoğlu der həsrətdənدده‌م اوغلو دئر حسه‌رتده‌ن

Yandı ürəyim qeyrətdənياندي اوره‌ييم غئيرتده‌ن

Umaram ki inayətdənاومارام كي عينايه‌تده‌ن

Şâh-ı Mərdan’a düşübdürشاه-ي مردان′ا دوشوبدور


-----------------------------------------------------------


Deyiş-دئييش


Gəldik Anadolu Qeysəri Dağı گلديك آنادولو قئيصه‌ري داغي

Göründü Sivasla Gemrig’in bağıگؤروندو سيواسلا گمريگ′ين باغي

Çat Ağdərə derlər Zilə’nin sağı چات آغدره دئرله‌ر زيله′نين ساغي

Samsun, Tırabzon, Çorum illərə سامسون تيرابزون، چوروم ايلله‌ري


Qaradərə derlər bir gecə qaldıq قارادره دئرله‌ر بير گئجه قالديق

Gəzərdik belâyı burada bulduq گزه‌رديك بلايي بورادا بولدوق

Nə yaman dərdlərə giriftar olduq نه يامان دردله‌ره گيريفتار اولدوق

Baxmaz mıyan bâd-i səmûm yellərə باخماز مييان باد-ي سموم يئلله‌ره؟


Dədəmoğlu der ki eşqin bağındanدده‌م اوغلو دئر كي عئشقين باغيندان

Geçirdilər bizi Yozqad dağından گئچيرديله‌ر بيزي يوزقاد داغيندان

Anadolu Sivas şəhəri sağından آنادولو سيواس شهه‌ري ساغيندان

Bir zamanda dəstan olsun dillərə بير زاماندا دستان اولسون ديلله‌ره


گرچه‌يه هو!!!

This page is powered by Blogger. Isn't yours?